معنی وسطی

لغت نامه دهخدا

وسطی

وسطی. [وُ طا] (ع ص) مؤنث اوسط. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). رجوع به اوسط شود. || انگشت میانگی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). انگشت که میان سبابه و بنصر نهاده است. (از اقرب الموارد). انگشت میانی. (ناظم الاطباء).
- صلوه وسطی. رجوع به ذیل همین مدخل شود.
- قرون وسطی. رجوع به ذیل همین مدخل شود.

وسطی. [وَ س َ] (ص نسبی) منسوب به وسط، یعنی میانی. (ناظم الاطباء). رجوع به وسط شود.

فرهنگ معین

وسطی

(وُ طا) [ع.] (ص.) مؤنث اوسط، میانی، میانه.

فرهنگ عمید

وسطی

میانه، میانی: قرون وسطی،

حل جدول

وسطی

میانه، میانی

فارسی به انگلیسی

وسطی‌

Central, Mid, Intermediate, Medial, Middle

فارسی به عربی

وسطی

تدخل، توسط، متوسط، مرکزی، وسط

فرهنگ فارسی هوشیار

وسطی

در تازی نیامده میانی مونث اوسط میانی (صفت) منسوب به وسط آنچه در وسط ومیانه واقع است میانی. یاانگشت وسطی. یا فرزند (بچه ء) وسطی. فرزند میانه (بین فرزند ارشد و فرزند کوچکتر) : ((. . . کوکهایش رامی شکافت تاازآن برای عید بچه وسطی اشت بیژن کتی سرهم بندی کند. )) (صفت) مونث اوسط میانی. یا انگشت وسطی. انگشتی که دروسط پنج انگشت دست وپاجای دارد انگشت میانه.

فرهنگ فارسی آزاد

وسطی

وُسطی، (مُؤَنَّث اَوسَط) میانه، معتدل، متوسط، در وسط، انگشت وسط دست (جمع: وُسط)،

واژه پیشنهادی

وسطی

میانی

معادل ابجد

وسطی

85

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری