معنی وسع
لغت نامه دهخدا
وسع. [وَ] (ع اِمص) فراخی و توانگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || دست رس و طاقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (مص) سِعَه. گنجیدن در چیزی. || طاقت وگنجایش داشتن. (منتهی الارب). || فراخی کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || بی نیاز و غنی گردانیدن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وسع. [وِ] (ع اِمص) فراخی و توانگری. || دست رس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || طاقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وسع. [وُ] (ع اِمص) توانگری. (مهذب الاسماء). فراخی و توانگری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). توانایی. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (مهذب الاسماء). دست رسی. || طاقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء):
رهی در پیش آمد بی نهایت
که بیش از وسع هر مرد و زن آمد.
عطار.
سعدی آن نیست که درخورد تو گوید سخنی
آنچه در وسع خود اندر دهن آمد گفتم.
سعدی.
به راه بادیه بودن به از نشستن باطل
اگر مرادنیابم به قدر وسع بکوشم.
سعدی.
فرهنگ معین
(اِ.) قدرت، توانایی، (اِ مص.) فراخی، گشایش. [خوانش: (وُ) [ع.]]
فرهنگ عمید
طاقت، توانایی،
توانگری، استطاعت،
حل جدول
توانایی مالی، فراخی، قدرت مالی، توانگری
توانایی، استطاعت، قدرت مالی
توانایی، استطاعت، قدرت مالی، توانایی مالی، فراخی، توانگری
مترادف و متضاد زبان فارسی
استطاعت، تمول، دارایی، نوانگری، تاب، توان، توانایی، طاقت، قوت، نا، اقتدار، قدرت، گنجایش
فارسی به انگلیسی
Purse
عربی به فارسی
پهن کردن , وسیع کردن , منتشر کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
یارا توانایی، فراخی (اسم) فراخی، توانگری. -3 (اسم) طاقت توانایی: ((ومرد دانا هرچندکه دولت رامساعددشمن بیند از کوشش در مقاومت بقدر وسع خویش کم نکند. . . )) یا دروسع وامکان. در قدرت و توانایی: ((برهمن گفت: آتچه در وسع وامکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم داشتم. یاوسع طاقت. باندازه طاقت: اگر از این باب میسر تواند گشت و بوسع طاقت و قدرامکان درآن معنی رضاافتد صلح قرار دهیم.
فرهنگ فارسی آزاد
وَسع، (وَسَعَ، یَوسَعُ) زیاد کردن و فراوان نمودن، وسعت دادن معیشت از طرف خداوند، (وَسِعَ، یَسَعُ و یَسِعُ، مصدرش سِعَه وسَعَه می باشد و به معانی وسیع بودن (مکان)، احاطه داشتن (علم و دانش) و شامل بودن است، (به وَساعَه نیز مراجعه شود)،
وُسع، طاقت، توانائی، قدرت،
معادل ابجد
136