معنی وسم
لغت نامه دهخدا
وسم. [وَ] (ع مص) نشان کردن و داغ نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). داغ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || چیره شدن بر کسی در خوبی و زیبایی و جمال. (منتهی الارب) (آنندراج). به نیکویی غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی). || (اِ) عیب. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). || نشان. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). داغی که به آهن تافته کنند. (فرهنگ فارسی معین). داغ. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، وسوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- وسم دادن، داغ کردن و داغ نهادن و نشان کردن. (ناظم الاطباء).
|| درختی است که برگ آن خضاب است. (المنجد) (اقرب الموارد).
فرهنگ معین
(اِ.) داغ و نشان، (مص م.) داغ کردن، نشان کردن. [خوانش: (وَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
داغ کردن،
نشان کردن، علامت گذاشتن،
داغ، نشان،
حل جدول
نشان، مدال
فرهنگ فارسی هوشیار
داغ داغی که با آهن تفته کنند، نشان، داغ کردن، نشان کردن
فرهنگ فارسی آزاد
وَسم، غیر از معانی مصدری، علامت، اثر و نشانه داغ که با آهن گداخته نهند (جمع: وُسُوم)،
معادل ابجد
106