معنی وصلت

لغت نامه دهخدا

وصلت

وصلت. [وَ ل َ] (از ع، اِ) پاره ٔ چیزی. (غیاث اللغات). || (اِمص) خویشی و پیوند سببی. پیوند زناشویی. (فرهنگ فارسی معین).
- وصلت افتادن (فتادن)، زن و مردی یا دختر و پسری به عقد هم درآمدن. وصلت کردن:
میان دو عم زاده وصلت فتاد
دو خورشیدسیمای مهترنژاد.
سعدی.
- وصلت کردن، در تداول، زن دادن به کسی یا از کسی دختر گرفتن.ازدواج کردن با...
|| پیوستگی. علاقه:
منتظر وصلت تو خواهم بودن
آری الانتظار موت الاحمر.
مسعودسعد.
منم آن موم که دل سوختم از وصلت شهد
وصلت مهر سلیمان به خراسان یابم.
خاقانی.
گر زنم صد تیغ او را زامتحان
کم نگردد وصلت آن مهربان.
مولوی.

وصلت. [وُ ل َ] (ع اِمص) پیوند و خویشی و پیوستگی. (غیاث اللغات). رجوع به وَصْله شود.

فرهنگ معین

وصلت

(وَ لَ) [ع. وصله] (اِ.) پیوستن، پیوستگی.

فرهنگ عمید

وصلت

ازدواج،
پیوند و اتصال دو خانواده از طریق ازدواج،

حل جدول

وصلت

پیوند

مترادف و متضاد زبان فارسی

وصلت

ازدواج، تزویج، زفاف، زناشویی، عروسی، مزاوجت، نکاح، وصال،
(متضاد) جدایی

فارسی به انگلیسی

وصلت‌

Alliance, Union, Wedlock

فارسی به عربی

وصلت

اتحاد، تحالف

فرهنگ فارسی هوشیار

وصلت

بنگرید به وصله (اسم) جمع وصل اتصال پیوستگی. توضیح در فارسی مفرد استعمال شود و بمعنی پیوندزناشویی بکاررود ((. . . بخطبه کریمه ای از کرایم این پادشاه. . . استفاد نمود و بوسیلت این وصلت اطناب اقبال و دولت خویش باوتاد ثبات مسمر گردانید. )) یا وصلت کسی. پیوستن بکسی وبااو پیوند و پیوستگی داشتن: ((مودت او از وصلت تو عوض می شمرد)) .

معادل ابجد

وصلت

526

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری