معنی وغد
لغت نامه دهخدا
وغد. [وَ] (ع ص) سست خرد و گول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ناکس. فرومایه. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (اِ) کودک. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || خدمتگزار قوم. (اقرب الموارد). || کمینه. (غیاث اللغات). || بنده. (ناظم الاطباء). نوکر و خدمتگزار و آنکه به خوراک شکم خدمت میکند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، اوغاد. وُغدان. || یکی از تیرهای قمار که بهره ندارد. قماری که بهره ندارد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || شکار. (اقرب الموارد). || بادنجان را گویند و از آن قلیه پزند. (برهان) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (مص) خدمت کردن. (برهان) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). || سست خرد و فرومایه و پست شدن. (اقرب الموارد).
فرهنگ معین
(ص.) گول، احمق، بنده، خدمتکار، (اِ.) بادنجان. [خوانش: (وَ) [ع.]]
حل جدول
عربی به فارسی
پست و بدون مبادی اداب بودن , ادم بی تربیت , ارقه , لا ت , رذل
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) بادنجان
فرهنگ فارسی آزاد
وَغد، غیر از معانی مصدری، خادم قوم، عبد، کودک، صبی، دَنی، پست و فرومایه، کم عقل و بسیار نادان (در این معانی جمع: اَوغاد، وُغدان، وِغدان)، ایضاً: صید،
وَغد، (وَغَدَ، یَغِدُ) خدمت کردن (به مردم و غیره)،
معادل ابجد
1010