معنی ولاو

لغت نامه دهخدا

ولاو

ولاو. [وِ] (ص) متفرق و ازهم پاشیده، و اکنون ولو مستعمل است. (برهان) (آنندراج) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین).


ولو

ولو. [وِ ل َ / لُو] (ص) ولاو. در تداول، متفرق. پراکنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). پاشیده. متلاشی.
- ولو شدن، پاشیدن از هم. پاشیده شدن. پراکنده گشتن.
- || روی زمین پهن شدن. نقش زمین شدن.


پراشیده

پراشیده. [پ َ دَ / دِ] (ن مف) پریشان شده. (برهان) (شعوری). پراکنده گشته. (شعوری). پراکنده. پریشان. ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده. پشولیده. پاچیده. پاشیده. پرت و پلا. ترت و پرت. پریش. پریشیده. پخش. متفرق. ریخته پاشیده:
مجلس پراشیده همه میوه خراشیده همه
زر بپاشیده همه بر چاکران کرده یله.
شاکربخاری.
|| برباد داده. || بیخود گردیده. (برهان).


پراشیدن

پراشیدن. [پ َ دَ] (مص) پریشان کردن. بیفشاندن. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی). پشولیدن. بشولیدن. پراکنده کردن. پراکندن. بپراکندن. پریشان کردن. ولاو کردن. وِلو کردن. تار و مار کردن. متفرق کردن. از هم پاشیدن. پرت وپلا کردن. ترت و پرت کردن. پریشیدن. پخش کردن. پاشیدن. پاچیدن. شکولیدن. پاشانیدن. (برهان):
در پراکند بخت نیک چو ابر
در پراشید نجم سعد چو خور.
مسعودسعد.
سنبل پرتاب را گرد سمن بر پراش
چشم خرد باز کن قدرت اﷲ بین.
سنائی (از جهانگیری).
|| بدحال شدن. || بیخود گشتن. || فرونشاندن. (برهان). و در فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی آمده است: پراشیدن، چون از همه فروشاندن بود (؟).


سلک

سلک. [س ِ] (ع اِ) ج ِ سِلکَه، رشته و رشته ای که بدان دوزند. (منتهی الارب). رشته را گویند عموماً و به معنی رشته ٔ مروارید و رشته ٔ سوزن باشد خصوصاً. (برهان). ریسمانی باشد که مروارید در آن کشیده باشند. (اوبهی). رشته ٔمروارید. (دهار) (غیاث) (السامی). رشته ٔ مروارید و رشته ٔ سوزن و صف و قطار. (ناظم الاطباء):
دست و طبعش در ثنا و مدح شاه
سلک و عقد لؤلؤ گوهر کشید.
مسعودسعد.
در کتاب محکم... لاَّلی این سه اسم متعالی را در یک سلک نظم داده است. (چهار مقاله). و مصالح بلاد از سلک نظم... متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). بوجوه حیل و انواع علل سلک جمعیت و موافقت ایشان... (ترجمه تاریخ یمینی ص 378). در سعت ولاو سلک هواء جانب او است... (ترجمه تاریخ یمینی ص 218).
چو شد پرداخته در سلک اوراق
مسجل شد بنام شاه آفاق.
نظامی.
وقت تکوین ارواج طایفه ای را در سلک سعدا کشیده است. (جهانگشای جوینی). در سلک صحبت چنین ابلهی... مبتلا گردیده است. (گلستان سعدی).
نه بی او عیش میخواهم نه با او
که او در سلک من حیفست منظوم.
سعدی.
دوش در سلک صحبتی بودم
گوش و چشمم بمطرب و ساقی.
سعدی.
و آنکه در بحر غوطه می نخورد
سلک درّ و گهر کجا یابد.
ابن یمین.
- سلک جواهر یا سلک لاَّلی، عقد. رشته ٔ مروارید.
- || عقد دندانهای محبوب.
|| علاقه. || راه و طریق. (ناظم الاطباء). || شیری که اول از پستان ناقه دوشیده شود. (منتهی الارب) (آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

ولاو

(صفت) متفرق از هم پاشیده.


متشتت

پراکنده ولاو شهلیده (اسم) متفرق پراکنده.


متفرقه

متفرقه در فارسی مونث متفرق: پراگنده پراشیده ولاو بشپول، گوناگون، بیگانه نا آشنا (اسم) مونث متفرق جمع: متفرقات، اشخاص و اشیا ء متخلف: یعنی اهل بازار و روستا و متفرقه، گروهی از نگهبانان سلطنتی، اشخاص بیگانه: ورود اشخاص متفرقه ممنوع است.

فرهنگ عمید

ولاو

وِلو

معادل ابجد

ولاو

43

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری