معنی ولز

لغت نامه دهخدا

ولز

ولز. [وِ ل ِزز / ل ِ] (اِ صوت) از اتباع جِلِز (جِلِز و ولز). در تداول، حکایت صوت سرخ شدن وسوختن ماده ٔ غذائی بر روی آتش یا در روغن گداخته.
- جلز و ولز کردن، آوای سوختن و سرخ شدن مواد غذایی بر آتش یا در روغن گداخته.
- || از ستمی یا المی یا بروز ناملایمی نالیدن.
- || اظهار ناراحتی و درد کردن. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).

ولز. [وِ] (اِخ) هربرت جرج (1866- 1946 م.). مورخ و منتقد و داستان نویس بزرگ انگلیسی.

حل جدول

ولز

بخشی از بریتانیا

ناحیه ای در شمال بریتانیا، خالق مرد نامرئی


اورسن ولز

کارگردان فیلم همشهری کین


شهرى در ولز

سوانسى ـ سوانزى


ولز، اسکاتلند ، انگلستان

بخشی از بریتانیا


جورج ولز بیدل

برنده نوبل پزشکی در سال 1958 میلادی

فرهنگ فارسی هوشیار

ولز

(اسم) سرخ شدن و سوختن چیزی (غذا) بر روی آتش -. 2 اظهار ناراحتی و درد

سخن بزرگان

جورج ولز

شیرین ترین سخنان در زندگی، خوش آمد گویی بدون کینه زن به شوهر خویش است.


اوچ ولز

هیچ چیز جز یک هدف مشخص و معلوم نمی تواند روح انسان را آرام سازد.

واژه پیشنهادی

هنرپیشه اهل ولز

ریچارد برتون

معادل ابجد

ولز

43

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری