معنی وکع
لغت نامه دهخدا
وکع. [وَ] (ع مص) مشت بر بینی کسی زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). || گزیدن مار و کژدم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). || فرونشستن ماکیان جهت گشنی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). || از درد افتادن شتر. || سرزنش نمودن کسی را به کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). || به دست زدن پستان را وقت مکیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || شکستن. (اقرب الموارد): وکع انفه، کسره. (از اقرب الموارد) (آنندراج). || انگشت ابهام پای بر سبابه نشستن چندانکه بیخش مانند گرهی بیرون برجسته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج).
وکع. [وَ ک َ] (ع مص) میل داشتن سینه ٔ قدم به طرف انگشت خنصر. (از اقرب الموارد). و این حالت بیشتر در کنیزکانی دیده می شود که کار زیاد می کنند. (ناظم الاطباء).
حل جدول
گزیدن مار
معادل ابجد
96