معنی وکیلی که دادگاه برای متهم انتخاب می‌کند

فرهنگ عمید

دادگاه

(حقوق) شعبه‌ای از دادگستری که یک یا چند تن دادرس در آنجا به دادخواست‌های مردم رسیدگی می‌کنند و حکم می‌دهند، محکمه،
[قدیمی] جایی که داد مظلوم از ظالم بستانند، جایی که به جرم و گناه کسی رسیدگی کنند، جای دادرسی،
* دادگاه استان: (حقوق) [منسوخ] دادگاه برای تجدید رسیدگی به دعوایی که حکم آن از دادگاه شهرستان صادر شده اما یکی از طرفین دعوی نسبت به آن حکم اعتراض کرده باشد، محکمۀ استیناف،
* دادگاه انتظامی: (حقوق) دادگاهی که به تخلفات دادرسان و بازپرسان دادگستری رسیدگی می‌کند،
* دادگاه بخش: (حقوق) [منسوخ] دادگاهی که به دعاوی کوچک رسیدگی می‌کند، محکمۀ صلح،
* دادگاه جنایی: (حقوق) [منسوخ] دادگاهی که امور جنایی در آن رسیدگی می‌شود و جنایت‌کاران را محاکمه می‌کند. δ قسمت کیفری دادگاه بخش را محکمۀ خلاف و قسمت کیفری محکمۀ بدایت را دادگاه جنحه می‌گویند،
* دادگاه شهرستان: (حقوق) [منسوخ] دادگاه بالاتر از دادگاه بخش که به دعاوی مهم‌تر رسیدگی می‌کند، محکمۀ بدایت،
* دادگاه نظامی: [قدیمی] دادگاهی که در زمان جنگ در ارتش تشکیل می‌شود،

فارسی به عربی

متهم

متهم


انتخاب

اختیار، انتخاب، مسوده

تعبیر خواب

متهم

شما متهم شده اید:خطر بدنامی و رسوائی
دیگران را متهم می کنید:خطرو بدشانسی
متهم هستید ولی بی گناهی خود را ثابت می کنید:بر مشکلات غلبه می کنید.
یک اتهام درست:گرفتاریهای جدی در پیش است
متهم به قتل هستید:شک و تردید بسیار بر شما چیره می شود
خودتان را متهم می کنید:پول فراوان
یک عضو سازمان مخفی شما را متهم می کند: دردسر و گرفتاری شما زیاد می شود.
یک زن به شما تهمت می زند:یک مصیبت در پیش است.
یک مرد به شما تهمت می زند: موفقیت بزرگی در انتظار شماست. - کتاب سرزمین رویاها

لغت نامه دهخدا

متهم

متهم. [م ُت ْ ت َ هََ] (ع ص) (از «وهَ م ») بدنام شده و تهمت زده شده. (ناظم الاطباء). بدنام. (آنندراج). تهمت آلود. تهمت آلوده. مظنون. ظنین.بریم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که مورد تهمت قرار گرفته باشد. به بدی شناخته شده:
نیست به بد رهنمون نیست به بد مضطرب
نیست به بد بردبار نیست به بد متهم.
منوچهری.
خداوند جهان شادی دوست و خودرای وزیرمتهم و ترسان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 548).
اگر تهمتم کردنادان چه باک
از آن پس که گنگ است و کور و اصم
از آن پاکتر نیست کس در جهان
که هست او سوی متهم متهم.
ناصرخسرو (دیوان ص 264).
چون در بازار مسلمانان بخرد از آنکس که وی مردار به حلال ندارد. و روا نبود خرید از آنکس که به حلال دارد یا متهم باشد در آن. (ترجمه ٔ النهایه ٔ طوسی چ سبزواری ص 64).
آن مکن در عمل که در عزلت
خوار و مذموم و متهم باشی.
سعدی.
|| به دروغ نسبت داده شده به چیزی یا عملی:
مرد هشیار در این عهد کم است
ور کسی هست بدین متهم است.
سنایی.
مریم آبستنی است لعل تو از بوسه باش
تا به خدایی شود عیسی تو متهم.
خاقانی.
- متهم داشتن، متهم کردن. اتهام زدن:
به لیلی متهم دارند مجنون را وزین غافل
که دارد گفتگوی مردم دیوانه محملها.
صائب (آنندراج).
- متهم دانستن، گناهکار دانستن. مورد تهمت پنداشتن: ائمه ٔ اصفهان چون صدرالدین و... او را متهم میدانستند. (سلجوقنامه چ خاور ص 41).
- متهم شدن، مورد تهمت قرار گرفتن. تهمت زده شدن:
گر سوی اهل جهل بدین متهم شدی
سوی خدای به ز براهیم ادهمی.
ناصرخسرو (دیوان ص 451).
چون عشق تو داعی عدم شد
نتوان به وجود متهم شد.
عطار.
در بخارا بنده ٔ صدر جهان
متهم شد گشت از صدرش نهان.
مولوی (مثنوی ج 3 ص 210).
شاه بویی برد از اسرار من
متهم شد شه گفتار من.
مولوی.
- متهم کردن، مورد تهمت قراردادن. تهمت زدن:
و آن که دین دارد و خردمندی
خویشتن خیره متهم نکند.
ابوبکر ترمذی.
متهم کن نفس خود را ای فتی
متهم کم کن جزای عدل را.
مولوی.
بر او حسد بردند و به خیانتش متهم کردند. (گلستان). لایق قدر علما نباشد خود را متهم کردن. (گلستان).
به این جمال و نکویی که اوست میترسم
موحدان به خدایی کنند متهمش.
ملانظیری نیشابوری.
- متهم گرداندن، متهم کردن: عاجزتر ملوک آن است که... نزدیکان خود را متهم گرداند. (کلیله و دمنه). و پیش از آنکه او خیانت من تقریر کند من او را به ترک امانت و تعرض متهم گردانم. (سندبادنامه ص 73).
- متهم گردیدن، متهم شدن: هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند بطریقت ایشان متهم گردد. (گلستان، کلیات سعدی چ مصفا ص 138).

متهم. [م ُت ْ ت َ هَِ] (ع ص) (از«وهَ م ») تهمت نهنده کسی را. تهمت زننده:
از آن پاکتر نیست کس در جهان
که هست او سوی متهم متهم.
ناصرخسرو.
|| تهمت پذیرنده. (آنندراج). تهمت نهاده و تهمت پذیرفته. || شک دارنده و مشکوک. (ناظم الاطباء).

متهم. [م ُ هَِ] (ع ص) آن که ناگوار شمارد آب و هوای شهری را. (آنندراج). کسی که هوا را ناسالم می یابد. || کسی که میرود در ولایت گرمسیر. || پندارنده و گمان کننده و تخمین زننده. || شک و شبهه دارنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || آنکه دروغ می پندارند. (ناظم الاطباء).

متهم. [م ُ هَِ] (ع ص) از مردم تهامه، مقابل منجد، از اهل نجد. امتهمون انتم ام منجدون. (معجم الادباء یاقوت ج 6 ص 154).


دادگاه

دادگاه. (اِ مرکب) محکمه. دارالعدل. جای انصاف. (آنندراج). دادگه. آنجا که بدادمظلومان رسند. آنجا که حق از باطل تمیز دهند و مظلوم از ظالم بیرون آرند. آنجا که حق مظلوم از ظالم ستانند. || در اصطلاح دادگستری، محکمه و آنجا که قاضی حق از باطل تمیز کند و مظلوم از ظالم بیرون آرد. و آن را انواع باشد بترتیب اهمیت و صلاحیت ذاتی بشرح ذیل و هر یک را دو قسمت است: کیفری و حقوقی: 1-دادگاه بخش یا محکمه ٔ صلح. 2- دادگاه شهرستان یا محکمه ٔ بدایت. 3- دادگاه استان یا محکمه ٔ استیناف. قسمت کیفری دادگاه بخش به محکمه ٔ خلاف معروف است و قسمت کیفری محکمه ٔ بدایت دادگاه جنحه نامیده می شود و طبق قانون تشکیلات عدلیه دادگاه دیگری بنام دادگاه عالی جنائی نیز در مرکز هر استان وجود دارد که امور جنائی را مورد رسیدگی قرار می دهد. و بیرون از سه دادگاه دادگاههای دیگری از قبیل دادگاههای اختصاصی نظامی (بدوی و تجدید نظر) و دادگاه زمان جنگ نیز باشد و نیز دادگاه اداری را توان نام برد یعنی محکمه ای که بتخلفات مأموران اداری هر وزارتخانه رسیدگی کند و اعضاء آن از مأموران اداری همان وزارتخانه انتخاب شوند. || دادگاه عالی انتظامی قضاه، محکمه ای که بتخلفات قاضی و ارتقاء مقام او رسیدگی کند و فقط در پایتخت باشد و دادسرای انتظامی قضاه در معیت آن بکار پردازد. || جایی که از روی عدل و قانون و داد باشد و از آن پرستشگاه اراده شود. (خرده اوستا گزارش پورداود ص 132 و 137).


انتخاب

انتخاب. [اِ ت ِ] (ع مص) برگزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات). انتجاب. (مصادر زوزنی). برگزیدن چیزی. برگزیدن کسی برای کاری. (فرهنگ فارسی معین). نخبه کردن. (یادداشت مؤلف): الحمدﷲ الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک المله. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299). || بیرون کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج).انتزاع. (از اقرب الموارد). یقال انتخبه، ای نزعه. (از ناظم الاطباء). || (اِمص) برگزیدگی و پسند و پسندیدگی و اختیار و مقبول شدگی. (ناظم الاطباء). بِه ْگزینی. دست چینی. (یادداشت مؤلف):
مرا ز سنت و حرمت سه انتخاب افتاد
امام ساده رخ و عشق پاک و باده ٔ صاف.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
|| (ص) انتخاب به معنی برگزیده و منتخب نیز مستعمل است. (از آنندراج). || (اصطلاح سیاست و حقوق) برگزیدن نماینده ای برای مجلس شورای ملی، مجلس سنا، انجمن شهر، حزب و انجمنهای دیگر. (از فرهنگ فارسی معین).
- انتخاب، انتخاب طبیعی، (اصطلاح علوم طبیعی) عبارت است از انتخابی که طبیعت از بهترین انواع جانوران و گیاهان می کند. بر طبق نظریه ٔ داروین بسبب عوامل گوناگونی که در زندگی و رشد و نمو جانوران و گیاهان مؤثر است بین افراد و انواع پیوسته نزاعی در جریان است و آنهایی که با محیط سازگارترند باقی می مانند و رشد نمو و توالد و تناسل می کنند و بقیه که با محیط سازگاری ندارندبتدریج از بین می روند. (از لاروس).
- انتخاب انسب، انتخاب آنچه مناسب تر است. رجوع به انتخاب طبیعی شود.

عربی به فارسی

انتخاب

رای دادن , انتخاب , انتخاب نماینده , گزینش

فرهنگ فارسی هوشیار

دادگاه

(اسم) محل دادرسی، اداره ای در داگستری که به دادخواست ارباب رجوع رسیدگی و حکم صادر کند محکمه محکمه عدالت عدالتخانه، دخمه (مردگان) . یا دادگاه استان. دادگاهی فوق دادگاه شهرستان که در آن دعوایی را که حکم آن از دادگاه شهرستان صادر شده بعلت اعتراض یکی از طرفین دعوی مورد تجدید نظر قرار میدهد محکمه استیناف. یا دادگاه انتظامی دادگاهی است که در آن به تخلفات قاضیان رسیدگی کند. یا دادگاه بخش دادگاهی که در آن به دعاوی کوچک رسیدگی کند محکمه صلح صلحیه. یا دادگاه شهرستان دادگاهی است فوق دادگاه بخش، محکمه بدایت محکمه ابتدایی.


انتخاب

برگزیدن، انتخاب کردن، نخبه کردن، برگزیدن چیزی

واژه پیشنهادی

متهم

ظنین

معادل ابجد

وکیلی که دادگاه برای متهم انتخاب می‌کند

2012

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری