معنی وی

لغت نامه دهخدا

وی

وی. [وُ] (صوت) کلمه ای است که در محل تعجب و حیرت گویند. (برهان). ووی. ظاهراً صورتی از وای باشد.

وی. [وَ / وِ] (ضمیر) ضمیر منفصل مفرد مغایب (سوم شخص) به جای او (اوی) که در نثر امروز مرجع آن شخص و ذوی العقول است ولی قدما اکثر مرجع آن را اشیاء هم می آوردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). او، چنانکه گویند: وی را میگویم. (برهان):
کنون آمد از کار وی آگهی
که تازه شد آن فر شاهنشهی.
فردوسی.
که رستم دلیر است و پهلونژاد
مبادا که رزم وی آردبه یاد.
فردوسی.
سرایی است بر وی گشاده دو در
یکی آمدن را شدن زآن به در.
اسدی.
خسک شود مژه در دیدگان حاسد او
در آن زمان که به وی بنگرد به چشم حسد.
سوزنی.

وی. [وَ / وِ] (صوت) مخفف وای، و آن لفظی است که در محل دردی و المی و آزاری بر زبان می آید. (برهان) (انجمن آرا):
نه ز من یاد میکنی نه دلم شاد میکنی
همه بیداد میکنی وی از این شوخی تو وی.
؟
|| (اِ) به معنی مقدار، چنانکه اگر زراعتی ده برابر آنچه کاشته باشد حاصل شده باشد، گویند ده وی شده است و اگر صد برابر صدوی شده و اگر سوداگری متاعی را به دو برابر آنچه خریده است فروخته باشد گویند دووی کرده است یعنی ده بیست. (انجمن آرا) (برهان):
گر صالح و گرفاسق بر فطرت خویشم من
گو تخم نکو بفشان وز ما بستان ده وی.
نزاری قهستانی.
ممکن است در این معنی دگرگون شده ٔ «ری » باشد. رجوع به ری شود.

وی. [وَ] (ع صوت، اِ) کلمه ٔ تعجب است. گویند: ویک و وی لزید، و به معنی حقاً آید و به همین معنی است آیه ٔ: وَیْکأنه لایفلح الکافرون. (قرآن 82/28). و بر «کأن » مخففه و مشدده داخل شود. (منتهی الارب) (آنندراج). || کنایه است از ویل. و قوله تعالی: ویکأن اﷲ یبسط الرزق. (قرآن 82/28). سیبویه از خلیل روایت کند که آن مفعول است از کان و گویند معنای آن معنای «اء لم تر» است و گویند ویلک است که لام حذف شده و فراء حکایت کرده است و گفته اند به معنی اعلم است. (منتهی الارب) (آنندراج).

وی. [وَ / وِ] (پسوند) مخفف وَیه. صورت دیگر اویه: نفطوی، نفطویه. سیبوی، سیبویه:
با نظم ابن رومی و با نثر اصمعی
با شرح ابن جنی و با نحو سیبوی
با نکته ٔ مغنی و با دانش مطیع
با خاطر مبرد و اغراق نفطوی.
منوچهری.

وی. [وِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان انگهران کهنوج شهرستان جیرفت در 245 کیلومتری جنوب کهنوج و چهارکیلومتری خاور راه مالرو انگهران به میناب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

فرهنگ معین

وی

(وَ یا وِ) ضمیر منفصل سوم شخص مفرد: اوی، او.

(وَ) (اِ.) مقدار، اندازه.

فرهنگ عمید

وی

برای بیان ناراحتی و رنج به کار می‌رود،

ضمیر مفرد غایب، او، اوی،

مقدار، اندازه،
افزایش چیزی به چند برابر: ده وی (= ده برابر)،
* وی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] افزایش پیدا کردن،

حل جدول

وی

تصدیق فرانسوی

جانشین او

حرف پیروزی

حرف پیروزی، جانشین او، تصدیق فرانسوی

فارسی به انگلیسی

گویش مازندرانی

وی

بیزاری – کلمه ای که به هنگام اظهار نفرت از چیزی بر زبان آورده...

فرهنگ فارسی هوشیار

وی

(صفت) کلمه ایست دال بر تعجب و حیرت.

فرهنگ فارسی آزاد

وی

وَی، کلمه تعجب است و منع و نهی،

معادل ابجد

وی

16

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری