معنی ویران شده
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ویران. (ص) خراب. خَرِب. بایر. غیرمسکون. مقابل آباد. بیران. لم یزرع: این خبر که مردی به آمل زمینی خرید ویران و برنجستان کرد... (نوروزنامه).
- امثال:
بر ده ویران خراج و عشر نیست.
مولوی.
|| غیردرست. غیرسالم. خراب. آسیب دیده. صدمه دیده:
به کشتی ّ ویران گذشتن بر آب
به آید که در کار کردن شتاب.
فردوسی.
ویران شده دلها به می آبادان گردد
آباد بر آن دست که پرورد رزآباد.
ابوالمظفر جخج یا جمح.
کیست کز نعمت زرّ تو و از بخشش تو
کار ویران شده ٔ خویش نکرده ست آباد.
فرخی.
همه روز ویران کنی کار ما را
نترسی که یک روز ویران بمانی.
منوچهری.
|| ویرانه. خرابه. درهم گسسته و در و دیوار و سقف فروریخته:
شبستان بدینگونه ویران بُوَد
نه اندرخور شاه ایران بُوَد.
فردوسی.
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است.
سعدی.
گنج طلب کن چو به ویران رسی
پنجه نهان کن چو به شیران رسی.
خواجو.
- ویران سرا، سرای ویران:
خاک وجود ما را از آب دیده گل کن
ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد.
حافظ.
ویران شدن
ویران شدن. [ش ُ دَ] (مص مرکب) خراب شدن. انهدام پذیرفتن. منهدم شدن:
ز بیداد شهری که ویران شده ست
گذرگاه گوران و شیران شده ست.
فردوسی.
که این بوم آباد ویران شود
ز آشوب ایران چو پیران شود.
فردوسی.
نباید که این خانه ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود.
فردوسی.
موش تا انبار ما حفره زده ست
وز فَنَش انبار ما ویران شده ست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر1 بیت 379).
یک ناله ٔ مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد.
محمدکاظم قمی (از تذکره ٔ نصرآبادی ص 364).
ویران کن
ویران کن. [ک ُ] (نف مرکب) ویران کننده. خراب کننده:
زآباد کشیده جان به ویران
ویران کن خان ومانم این است.
نظامی.
ویران شهر
ویران شهر. [ش َ] (اِخ) نام جایی است که زعفران خوب از آنجا خیزد. (آنندراج):
از حال خراب من خبر میگوید
رنگم که چو زعفران ویران شهر است.
محمدقلی سلیم.
شاید دگرگون شده ٔ ایرانشهر باشد یا کلمه ٔ دیگری (؟). (یادداشت لغت نامه).
فرهنگ عمید
خراب، بایر،
* ویران کردن: (مصدر متعدی) خراب کردن، منهدم ساختن،
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) خراب بایر مقابل آباد: ((گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما سایه دولت برین کنج خراب انداختی. )) (حافظ)
فرهنگ معین
(ص.) خراب.
مترادف و متضاد زبان فارسی
بایر، خراب، خرابه، فروریخته، مخروب، مخروبه، منهدم، ناآباد، ویرانه،
(متضاد) آباد
فارسی به عربی
مخرب
فارسی به ایتالیایی
desolato
معادل ابجد
576