معنی َخیزران

حل جدول

َخیزران

چوب،عصا،نی،نام مادرامام محمدتقی


خیزران

مادر امام محمدتقی (ع)

فارسی به عربی

خیزران

خیزران، خیزران الهند


چوب خیزران

خیزران


عصای خیزران

خیزران

عربی به فارسی

خیزران

خیزران , نی هندی , چوب خیزران , عصای خیزران , ساخته شده از نی


خیزران الهند

درخت خون سیاوشان , خیزران , باعصای خیزران تنبیه کردن , چوبدستی

لغت نامه دهخدا

خیزران

خیزران. [خ َ زُ] (اِخ) مادر امام محمدتقی امام شیعیان: و رضا علیه السلام او را [مادر امام محمدتقی را] خیزران نام نهاده است. (تاریخ قم ص 200).

خیزران. [خ َ زُ] (اِخ) مادر موسی الهادی خلیفه ٔ عباسی است. (یادداشت مؤلف).

خیزران. [خ َ زُ] (اِخ) مکانی است بنزدیکی رصافه ٔ بغداد. قبر امام ابوحنیفه و محمدبن اسحاق بدانجاست. (از معجم البلدان).
- دارالخیزران، بنائی است بمکه که خیزران کنیز خلیفه آنرا ساخت. (از ناظم الاطباء).

خیزران. [خ َ زُ / زَ] (ع اِ) ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || نوعی از چوب و نی باشد که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (برهان قاطع). نوعی از نی هندی که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (ناظم الاطباء). درخت بید که بهندی بینت گویند. (غیاث اللغه). درخت خیزران از گندمیان و صنعتی از دسته ای غلات است که دارای ساقه های نازک و بلند و محکم می باشد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 296). چوب مورد. چوب آس. بامبو. درختی است ریشه دار که از ریشه آن حصیر و جز آن بافند و از چوب آن عصا و جز آن سازند. (یادداشت مؤلف):
درفشی پس پشت سالار روم
نبشته بر او سرخ و پیروزه بوم
همای از بر و خیزرانش قضیب
نبشته بر او بر محب الصلیب.
فردوسی.
هندوان را آتش رخشنده روید شاخ رمح
زنگیان را شوشه ٔ زرین برآید خیزران.
فرخی.
گویی درخت باغ عدوی تو بوده است
کاندر زمین شکفته شود شاخ خیزران.
فرخی.
مرغ نهاد آشیان بر سر شاخ چنار
چون سپر خیزران برسر مرد سوار.
منوچهری.
می زعفران خور ز دست بتی
که گویی قضیبی است از خیزران.
منوچهری.
همه دشت او نوگل و خیزران
کهی بر سرش بیشه ٔ زعفران.
اسدی.
پر از خیزران بود و پر گاومیش.
اسدی.
پیچان و نوان نحیف و زردم
گویی بمثل شاخ خیزرانم.
مسعودسعد.
ز بیم خامه ٔ چون خیزران او شب و روز
چو خیزران بود اندر تن عدو ستخوان.
ازرقی.
ای زرین نعل و آهنین سم
وی سوسن گوش و خیزران دم.
انوری (از شرفنامه ٔ منیری).
شاه چون خورشید و در کف جوزهر
با کمند خیزران آمد برزم.
خاقانی.
در ید بیضای ثعبان از کمند خیزران
خصم را ضیق النفس زان خیزران انگیخته.
خاقانی.
شد چهره زردش ارغوانی
بالای خمیده خیزرانی.
نظامی.
|| نیزه. || خله ٔ چوب که ملاحان بدان کشتی رانند. || دنباله ٔ کشتی. (منتهی الارب). ج، خیازر.
- امثال:
مثل خیزران بر خود پیچد.


خیزران دست

خیزران دست. [خ َ / دَ] (ص مرکب) از صفات اسب است. (از آنندراج):
از پشت سمند خیزران دست
زین باز گشاده بر زمین جست.
نظامی.

فرهنگ فارسی هوشیار

خیزران

ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی

فرهنگ پهلوی

خیزران

گیاهی با ساقه های بلند و نی گونه

فرهنگ معین

خیزران

(خَ یا خِ زَ) (اِ.) قسمی نی مغزدار که دارای ساقه های راست و محکم و بلند و خوشرنگ است. از شاخه های آن عصا و چوبدست سازندواز برگ وپوست آن ریسمان و فرش بافند.

نام های ایرانی

خیزران

دخترانه، گیاهی پایا از خانواده گندمیان، ویژه مناطق گرم و مرطوب، با ساقه های بلند و محکم و برگهای دراز، ناممادر امام محمد تقی (ع)

معادل ابجد

َخیزران

868

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری