معنی پابند شدن
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) مقید شدن گرفتار شدن، عاشق شدن، مواخذ گشتن.
پابند بریده
(صفت) عنان گسیخته، لاابالی بی قید.
حل جدول
مثل عاشق شدن
لغت نامه دهخدا
پابند. [ب َ] (اِ مرکب) آنچه بر پای دواب بندند. نوار یا طنابی که بر مچ ستور بندند وبه میخ استوار کنند. شکال. رِساغ. رِصاغ. || بندی که بر پای مجرم نهند. پاوَند. || (ن مف مرکب) مقید و گرفتار. پای بند. مقابل مجرّد.
- پابند چیزی بودن، بدان تعلق خاطر و دلبستگی داشتن.
- پابند چیزی شدن، بدان موآخذ گشتن. بدان معاقب شدن:
عاقبت هر کسی ز پست و بلند
بجزای عمل شود پابند.
مکتبی.
- پابند کردن ستور، سکندری خوردن. رو رفتن. شخشیدن. تپق زدن. سر سم رفتن.
فرهنگ عمید
ریسمانی که با آن پای حیوان، اسیر، یا مجرم را ببندند،
(صفت مفعولی) [مجاز] مقید، گرفتار،
(صفت مفعولی) [مجاز] کسی که به کاری یا شخصی علاقهمند باشد،
[قدیمی] بَخو، قید،
* پابند شدن: (مصدر لازم)
مقید شدن، گرفتار شدن،
[مجاز] عاشق شدن،
تعبیر خواب
سخن خوش و لطیف بود، یا بوسه است که از فرزند و عیال یابد یا به دوستی دهد. اگر پابند بسیار بیند، نعمت و روزی حلال است به قدر آن که دیده. اگر دید پیرزنی خروارها پابند بدو بخشید، دلیل است که مال و نعمت دنیا بیابد و به قدر آن کارش نظام گیرد. اگر بیند پابند بسیار داشت و جمله را ببخشید یا از وی ضایع شد، دلیل که اگر نعمت دارد جمله را نفقه کند، یا از وی ضایع گردد. - محمد بن سیرین
فرهنگ معین
(اِمر.) بندی برای بستن پای مجرمان، عقال، آنچه که با آن پای حیوان را ببندند، (ص مر.) گرفتار، اسیر، شیفته، مفتون، متعهد، وفادار. [خوانش: (بَ)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
مقید، وابسته، اسیر، دچار، گرفتار، عیالوار، متاهل، معیل، دلباخته، عاشق، فریفته، مفتون، هواخواه، بند، قید، پاوند
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
صندل خشبی، عقال
گویش مازندرانی
واژه پیشنهادی
گتر
معادل ابجد
413