معنی پاداش
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
جزا و کیفر، چه خوب چه بد، مهر، کابین. [خوانش: [په.] (اِمص.)]
فرهنگ عمید
مزد،
سزای عمل، خواه نیک خواه بد، سزا، جزا: درستش شد که هرچ او کرد بد کرد / پدر پاداش او بر جای خود کرد (نظامی۲: ۱۲۶)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اجرت، اجر، انعام، بادافراه، بخشش، ثواب، جایزه، جزا، دسترنج، صله، عطیه، مزد، مکافات، نتیجه، کابین، مهر
فارسی به انگلیسی
Bonus, Commendation, Consideration, Dividend, Gratuity, Justice, Quittance, Recompense, Remuneration, Requital, Return, Reward, Wage
فارسی به ترکی
ödül
فارسی به عربی
اجر، تزکیه، ظهر، غش، مکافأه، منحه، أجْرٌ
نام های ایرانی
پسرانه، جزا، اجر کار خوب، مکافات نیکی (نگارش کردی: پاداش)
گویش مازندرانی
نوعی چرم چرمی ویژه ی دوخت و دوز کفش
فرهنگ فارسی هوشیار
جزا، مکافات، سزا، قرض، اجر، ثواب، اجرت، مزد، عوض
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Gebu.hr [noun], Ru.cken, Rücken (m), Unterstützen, Wieder, Zuru.ck, Zurück, Gratifikation (f), Heu (n)
معادل ابجد
308