معنی پایان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
آخر هر چیز، نهایت، انتها. [خوانش: (اِ.)]
فرهنگ عمید
نقطه یا لحظۀ اتمام چیزی، نهایت، انتها،
بخش آخری هرچیز،
[قدیمی] بخش پایینی هر چیز: سخن نیز نشنید و نامه نخواند / مرا پیش تختش به پایان نشاند (فردوسی: ۲/۳۴۱)،
حل جدول
ته، عاقبت، آخر، تمام، خاتمه، عاقبت الامر، غایت، فرجام، منتها، نهایت
فرجام
آخر، انتها
مترادف و متضاد زبان فارسی
آخر، اختتام، انتها، انجام، انقضا، تکمیل، تمام، خاتمه، ختم، عاقبتالامر، عاقبت، غایت، فرجام، منتها، نهایت،
(متضاد) اول
فارسی به انگلیسی
Breakup, Close, Closure, Completion, Conclusion, End, Ending, Expiration, Expiry, Extremity, Finis, Finish, Issue, Kibosh, Last, Period, Stop, Surcease, Tag, Tail End, Terminal, Termination, Terminus, Windup, Wrap-Up
فارسی به ترکی
son
فارسی به عربی
اثمار، استنتاج، انهاء، تکمله، توقف، حد، فتره، نقطه، نهایه
فرهنگ فارسی هوشیار
آخر، تنها، غایت، کران، فرجام، عاقبت، سرانجام، منتهی، ته
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Abschluß (m), Beschluß (m), Entschluss (m), Rückschluß (m), Schluss (m), Abschnitt (m), Begrenzen, Beschränken, Grenze (f), Höchstgrenze (f), Obergrenze (f), Periode (f), Punkt (m), Zeitraum (m)
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
64