معنی پایندگی
لغت نامه دهخدا
پایندگی. [ی َ دَ / دِ] (حامص) خُلُود. بقاء. ابدیّت. دوام. دیمومت. قیام. (مهذب الاسماء):
دانی که پسر باشد پایندگی تن
گیتی چو تن است او بمثل همچو سرآمد
در خانه نشاید شدن الا بره در
در خانه ٔ اقبال و سعادت چو درآمد.
قطران.
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهم زین زندگی پایندگیست.
مولوی.
|| قیمومت.
پایندگی کردن
پایندگی کردن. [ی َ دَ / دِ ک َ دَ] (مص مرکب) نگاهداری کردن. سرپرستی و محافظت کردن قیِّم: گفت ای پیغمبر خدا آن وقت که این فرزند در شکم من بود عهدکرده ام با خدای تعالی که خدمت این خانه ٔ بیت المقدس کند و بعبادت و بندگی خداوند مشغول باشد و اکنون که او را پایندگی کند؟ آن قوم هر یکی گفتند که ما او راپایندگی کنیم. (قصص الانبیاء). و اندیشه کرد که من پیر شده ام و مرا فرزندی نیست که بعد از من نام نگاه دارد و مریم را پایندگی کند. (قصص الانبیاء). قلم آن کس که بر روی آب ایستد پایندگی کند. (قصص الانبیاء).
فارسی به انگلیسی
Permanence, Survival
فرهنگ معین
(یَ دِ) (حامص.) همیشگی، ابدیت.
فرهنگ عمید
دوام، بقا: آزمودم مرگ من در زندگیست / چون رهم زاین زندگی پایندگیست (مولوی: ۴۸۵)،
فرهنگ فارسی هوشیار
قیام، ابدیت، بقا
پایندگی کردن
(مصدر) سرپرستی و محافظت کردن قیم نگاهداری کردن.
ابدی
جاودانی، پایندگی
کونسرویشن
انگلیسی پایندگی
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بقا، جاودانگی، خلود، دوام، دیرینگی،
(متضاد) فنا
واژه پیشنهادی
تداوم
فرهنگ واژههای فارسی سره
پایندگی، همیشگی، جاودانگی
معادل ابجد
97