معنی پتر اول ، مرگ ایوان مخوف

حل جدول

پتر اول، مرگ ایوان مخوف

اثری از الکسی تولستوی


پتر اول ، مرگ ایوان مخوف

اثری از الکسی تولستوی


مرگ ایوان مخوف

اثری از الکسی تولستوی


ایوان مخوف

قیصر معروف و ظالم روسیه


مخوف

وهمناک

لغت نامه دهخدا

ایوان مخوف

ایوان مخوف. [ای ن ِ م َ] (اِخ) رجوع به ایوان چهارم و به دایرهالمعارف فارسی شود.


ایوان اول

ایوان اول. [ای ن ِ اَوْ وَ] (اِخ) کالیتا (1328- 1341 م.) امیر بزرگ مسکو. (فرهنگ فارسی معین).


پتر

پتر. [پ َ ت َ] (اِ) تُنُکه ٔ طلا و نقره و مس و برنج و امثال آنرا گویند که در آن اسماء و طلسمات و تعویذ نقش کنند. (برهان). این کلمه هندی است. (رشیدی). و صاحب غیاث اللغات گوید پتر به فتحتین پاره های آهن پهن کرده شده و این لفظ مشترک است در هندی و فارسی مگر در هندی تاء فوقانی را مشدد آورند:
هر حمایل که از آن تعبیه تعویذ زر است
بازوش ویحک از آهن پتر آمیخته اند.
خاقانی.
چشم بد کز پتر آهن و تعویذ نگشت
بند تعویذببرید و پتر باز دهید.
خاقانی.


مخوف

مخوف. [م َ] (ع ص) به معنی ترسیده شده و خوفناک. (غیاث) (آنندراج). طریق مخوف، راه بیمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بعضی نوشته اند که خوف مصدر لازم است به معنی ترسیدن نه متعدی به معنی ترسانیدن پس صیغه ٔ اسم مفعول از او آمدن، محل تأمل است. غالباً حرف جر در این لفظ مقدر باشد یعنی در تقدیر مخوف عنه باشد چنانکه لفظ مشترک که از مصدر لازم است و در حقیقت مشترک فیه بود. (غیاث) (از آنندراج). ترسیده و خوفناک و بیمناک و خطرناک و هولناک و مهیب و سهمگین و پربیم و وحشتناک و ترسناک. (ناظم الاطباء): چون فرسنگی کناره ٔ رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). به هر طرف که آبادانی داشت و دویست فرسنگ می بایست برید مخوف و مهلک. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 121).
مخوف راهی کز سهم شور و فتنه ٔ او
کشید دست نیارست کوهسار و کور.
مسعودسعد (دیوان ص 202).
چون صاحب رای... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتد خود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه چ عبدالعظیم قریب ص 89). رفتن بر وی دشوار است و مقام در میان این طایفه مخوف. (کلیله و دمنه). که راه مخوف است و رفیقان ناموافق. (کلیله و دمنه).
باز در گوشش دمد نکته ی ْ مخوف
در رخ خورشید افتد صد کسوف.
مولوی.
در چنین راه بیابان مخوف
ای قلاووز خرد با صد کسوف.
مولوی.
خود را به شره در کارهای مخوف اندازد.
(گلستان).
می شنوم که سعدیا راه مخوف می روی
گر نروم نمی شود صبر و قرارممکنم.
سعدی.

مخوف. [م ُ خ َوْ وِ] (ع ص) ترساننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می ترساند و ترسانیده شده. (ناظم الاطباء).

مخوف. [م ُ خ َوْ وَ] (ع ص) ترسیده و ترسانیده شده. (غیاث) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسیده شده و هراسیده شده. (ناظم الاطباء): نظام الملک... به هلاکت و خون او سعی می نمود. چه از کفایت و دوراندیشی و باریک بینی او مخوف و مستشعر بود. (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 23). و رجوع به ماده قبل شود.

فرهنگ عمید

پتر

تکۀ فلز یا چیز دیگر که بر روی آن طلسم یا تعویذ بنویسند: چشم بد کز پتر آهن و تعویذ نگشت / بند تعویذ ببرّید و پتر باز دهید (خاقانی: ۱۶۴)،


مخوف

ترسناک، ترس‌آور، خوفناک،

فرهنگ معین

پتر

(پَ تَ) [هند.] (اِ.) قطعه ای از طلا، نقره، مس، برنج و مانند آن که بر روی آن طلسمات و تعویذ نقش کنند.

فرهنگ فارسی هوشیار

پتر

هندی یا برگرفته از هندی فسونک: تو پال یا چوب که برروی آن افسون نویسند (اسم) تنکه طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را گویند که در آن اسما و طلسمات و تعویذ نقش کنند.

معادل ابجد

پتر اول ، مرگ ایوان مخوف

1693

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری