معنی پخمه
لغت نامه دهخدا
پخمه. [پ َ م َ / م ِ] (ص) ساده. غَبی ّ. پَپه. چُلمَن: بچه پخمه است.
فرهنگ معین
(پَ مِ) (ص.) (عا.) ساده لوح، بی عرضه.
فرهنگ عمید
کودن، کمعقل، کندفهم، کمهوش،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ابله، بیعرضه، چلمن، خرفت، دنگ، کودن، گول،
(متضاد) زرنگ
فارسی به انگلیسی
Clod, Doltish, Half-Witted, Idiot, Ignoramus, Nincompoop, Ninny, Oafish, Obtuse, Simpleton, Slow-Witted, Stupid, Thickhead, Unintelligent, Witless
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) شخص کودن و نفهمبی عرضه ساده ابله پیه چلمن غبی: (این مردهای بی نور و پخمه برای زندگانی حاجی های بازار بزارها. . . مناسب ترند. ) (دشتی. )
فرهنگ عوامانه
شخص کودن و نفهم را گویند.
معادل ابجد
647