معنی پد
لغت نامه دهخدا
پد. [پ َ] (اِ) سفیددار. غَرَب. درختی را گویند که هرگز بار ندهد. (برهان).
پد. [پ ُ] (اِ) پود. حُراق. خف. بد.پیغَه. بَدَه. حَرّاقَه. چوب پوسیده باشد که آتش گیره کنند. (برهان). و آنرا پود نیز گویند:
گر برفکند گرم دم خویش بگوگرد
بی پود ز گوگرد زبانه زند آتش.
منجیک.
و رجوع به پده شود.
پد. [پ ِ] (اِ) مخفف پدر. (برهان).
فرهنگ معین
(پُ) (اِ.) = پود. پده: چوب پوسیده که آن را آتش گیره کنند، حراق.
فرهنگ عمید
حل جدول
گویش مازندرانی
دوبین
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) چوب پوسیده که آنرا آتش گیره کنندپود پده حراق خف پیغه حراقه بد بده.
واژه پیشنهادی
پارچه زخم بندی
معادل ابجد
6