معنی پدر گیو

حل جدول

پدر گیو

گودرز


گیو

داماد رستم، از پهلوانان شاهنامه


پدر گیو در شاهنامه

گودرز


پدر گیو در روایت شاهنامه

گودرز

لغت نامه دهخدا

گیو

گیو. [وْ] (اِخ) یکی ازپهلوانان داستانی ایران و پسر گودرز و داماد رستم جهان پهلوان است و هموست که کیخسرو پسر سیاوش نوه ٔ کیکاوس و افراسیاب را بعد از هفت سال جستجو با مادرش فرنگیس از ترکستان به ایران آورد. (از برهان قاطع) (ازغیاث اللغات). سرگذشت گیو در قسمت مهم داستان شاهنامه آمده است. برای اطلاع از اعمال و افعال او به شاهنامه ٔ فردوسی باید رجوع کرد. اما چنانکه از مآخذ تاریخی برمی آید گودرز پسر گیو است اما در شاهنامه گیو پهلوان پسر گودرز دانسته شده و عین این حالت در متون پهلوی نیز وجود دارد و معلوم نیست معکوس کردن قضیه ازکجا نشأت کرده است، به هرحال بنا بروایت فردوسی درعهد کیان پس از خاندان سام نیرم، خاندان گودرز گشوادگان، اهمیت بسیار دارد. مؤسس این خاندان پهلوانی، گشواد زرین کلاه، از پهلوانان عهد فریدون بود و پسر اوگودرز پهلوان بزرگ و مدبر عهد کاوس و کیخسرو است که هفتاد و هشت پسر و نبیره داشت. پهلوانترین فرد خاندان او گیو بوده است و این گیو که پس از رستم هماورد نداشت، بانوگشسب سوار، دختر رستم را به زنی گرفته بود. نام گیو در متون پهلوی ویو و گیو (هر دو با یاءمجهول) ضبط شده و او پسر گودرز و از جمله ٔ جاویدانان است. این اسم در طبری «یی » ضبط شده و این شکل محققاً از ویو پدید آمده است. اما همین نام را در کتیبه ٔاشکانی بیستون به صورت معمول در پهلوی و فارسی یعنی گیو با یاء مجهول می بینیم و در اینجا گیو پدر گودرزاست نه پسر او. استاد کریستن سن معتقد است که چون نام اغلب جاویدانان از فهرست مفصل اسامی یشت سیزدهم (فروردین یشت) استخراج شده است ناگزیر باید نام گیو را هم در همین یشت جست و از این روی نام گئونی پسر وهونمه باید همان گیو یا ویو باشد. اما نویسنده ٔ بندهشن تحت تأثیر آثار اسلامی گیو جاویدان را با گیو پهلوان اشتباه کرده است. گیو بنا به روایات فردوسی نیز با کیخسرو و فریبرز و طوس ناپدید شد. بدین معنی که چون کیخسرو دست از جهان شست و سفر آخرت گرفت، فریبرز وطوس و گیو نیز به کیفیتی که در پایان داستان کیخسروو مقدمه ٔ داستان لهراسب در شاهنامه ٔ فردوسی می بینیم با او رفتند و دیگر بازنگشتند و از اینجا چنین برمی آید که داستان گیو پهلوان در روایات ملی نیز با داستان گئونی مذکور در فروردین یشت آمیخته شده است. ظاهراً گودرز و گیو و بیژن از پادشاهان و بزرگان اشکانی بوده اند و بتدریج در روایات ملی ایران راه یافته و درشمار پهلوانان درآمده اند. نام گودرز و پسرش گیو، برگوترزس و پدرش گئو در مآخذ رومی که هردو از اشکانیانند قابل تطبیق است. (از حماسه سرایی در ایران تألیف دکتر صفا چ 1 و 2 ص 535، 541 به بعد):
چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر
چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر.
فردوسی.
چو گیو و چو رهام کارآزمای
چو گرگین و خراد فرخنده رای.
فردوسی.
خود و گیو و گودرزو چندان سوار
برفتند شاد از در شهریار.
فردوسی.
همی به فخر نجویند جنگ بیژن و گیو
که او میان گرازی بزد به یک خنجر.
قطران.
و گفت [کیکاوس] سیاوش روحانی را من کشتم نه افراسیاب و گیوبن جودرز را مجهول وار بفرستاد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی صص 41-42). و هفتاد پسر گودرز کشته شد و این کارزار رزم پشن خوانند.... بعد مدتی بیژن گیو را با گرگین میلاد به کشتن گرازان فرستاد. (مجمل التواریخ والقصص ص 48).

گیو. [وْ] (اِخ) دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند. واقع در 131هزارگزی شمال باختری شوسف و سر راه مالرو عمومی شوسف. محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنه ٔ آن 500 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گیو. [گ َ] (نف) به معنی گویا باشد که سخن کننده است. (برهان قاطع). ظاهراً این معنی را از کلمه ٔ گیومرت استخراج کرده اند و درست نیست. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). || زبان را نیز گویند که به عربی لسان خوانند. (برهان قاطع). ظاهراً لهجه ای است در گویا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). || (ق) به معنی ظاهراً و غالباً آید. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رجوع به گو و گویا شود.

گیو. [وْ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه بخش دستجرد قم شهرستان قم. واقع در یکهزارگزی خاور دستجرد. محلی کوهستانی و کنار رودخانه و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 1249 تن است. آب آن از قنات و 3 رشته چشمه و رودخانه ٔ جهرود تأمین میشود. محصول آن غلات و مختصر پنبه، انگور، گردو، زردآلو و هلو و شغل اهالی زراعت است. از آثار قدیمی امامزاده و تپه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


باغ گیو

باغ گیو. (اِخ) دهی است از دهستان ارزوئیه ٔ بخش بافت شهرستان سیرجان که در 88 هزارگزی جنوب بافت بر سر راه مالرو خبر به ده سرد واقع است و8 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


پدر پدر

پدر پدر. [پ ِ دَ رِ پ ِ دَ] (اِ مرکب) جدّ. نیا.


عبداﷲ گیو

عبداﷲ گیو.[ع َ دُل ْ لاه] (اِخ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در 12هزارگزی جنوب باختری چگنه بالا. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل. 168 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش، غلات است. اهالی به کشاورزی و کرباس بافی اشتغال دارند.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

نام های ایرانی

گیو

پسرانه، پهلوان نامی شاهنامه و پدر بیژن، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز و از پهلوانان بزرگ ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی

فرهنگ فارسی هوشیار

گیو

گویا، سخن کننده، بمعنی ظاهراً و غالباً آید

واژه پیشنهادی

تعبیر خواب

پدر


پدر: نیکبختی

در حال مرگ: شرمساری

پدر شدن: تحولات - لوک اویتنهاو

معادل ابجد

پدر گیو

242

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری