معنی پذیرنده
لغت نامه دهخدا
پذیرنده. [پ َ رَ دَ / دِ] (نف) قابل. قبول کننده:
پذیرنده ٔ هوش و رای و خرد
مر او را دد و دام فرمان برد.
فردوسی.
ای عطابخش پذیرنده و خواهنده سپاس
رای تو خوبی وآئین تو فضل و احسان.
فرخی.
|| استقبال کننده. مستقبل. پیشباز کننده.
- پذیرنده ٔ پند، نیوشنده ٔ آن:
که چون بنده بر پیش فرزند تو
بباشم پذیرنده ٔ پند تو.
فردوسی.
به اندرز من سربسر گوش دار
پذیرنده باش و به دل هوش دار.
فردوسی.
نصیحت پذیرنده
نصیحت پذیرنده. [ن َ ح َ پ َ رَ دَ / دِ] (نف مرکب) نصیحت پذیر. نصیحت شنو: از یاران مشفق و نصیحت پذیرنده و آزموده، نصیحت پذیرنده باش. (منتخب قابوسنامه ص 41).
دانه پذیرنده
دانه پذیرنده. [ن َ / ن ِ پ َ رَ دَ / دِ] (نف مرکب) قبول کننده ٔ دانه. قبول کننده ٔ دانه برای رویانیدن. پذیرنده ٔ دانه برای انبات. گیرنده ٔ تخم رویاندن را:
پرتو آتش زده بر ماء و طین
تا شده دانه پذیرنده زمین.
مولوی.
نقش پذیرنده
نقش پذیرنده. [ن َ پ َ رَ دَ / دِ] (نف مرکب) نقش پذیر: نبینی که موم نقش پذیرنده تر از سنگ است. (منتخب قابوسنامه ص 8).
عذر پذیرنده
عذر پذیرنده. [ع ُ پ َ رَ دَ / دِ] (نف مرکب) آنکه عذر کس پذیرد. که پوزش قبول کند:
بپذیر نصیحت بطلب حکمت دین را
ای عذر پذیرنده از این گنبد غدار.
ناصرخسرو.
مژده پذیرنده
مژده پذیرنده. [م ُ دَ / دِ پ َ رَ دَ / دِ](نف مرکب) مژده پذیر. قبول کننده ٔ بشارت. رجوع به مژده پذیر شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
پذیرنده ماتک پذیرنده
پذیرنده
قابل، قبول کننده
نصیحت پذیرنده
(صفت) آنکه پند و اندرز را قبول کند نصیحت شنو: از یاران مشفق و. . . آزموده نصیحت پذیرنده باش خ
غدر پذیرنده
کسیکه فریب خورد
حل جدول
فارسی به آلمانی
Annahment
فرهنگ عمید
قبولکننده،
فارسی به عربی
قابل
معادل ابجد
971