معنی پرآوازه

لغت نامه دهخدا

پرآوازه

پرآوازه. [پ ُ زَ / زِ] (ص مرکب) پرآواز. و پرآوازه شدن، مشهور و مشتهر گشتن:
بدو رای زن گفت اکنون گذشت
ازاین کار گیتی پرآوازه گشت.
فردوسی.
درخت کهن میوه ٔ تازه داشت
که شهر از نکوئی پرآوازه داشت.
سعدی (بوستان).

فرهنگ عمید

پرآوازه

پربانگ، پرهیاهو،
بسیارمعروف و مشهور،

حل جدول

پرآوازه

مشهور، نامی

نامی

مترادف و متضاد زبان فارسی

پرآوازه

اسم‌ورسم‌دار، اسمی، بنام، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نامور،
(متضاد) گمنام

فارسی به انگلیسی

پرآوازه‌

Famous, Immortal, Prestigeful, Renowned

معادل ابجد

پرآوازه

222

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری