معنی پراکنده
لغت نامه دهخدا
فرهنگ عمید
متفرق،
پریشان، منتشر، پاشیدهشده،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پاشیده، پخش، پخشوپلا، ولو، پریشان، متشتت، متفرق، نابسامان، نامضبوط، نامنظم، منثور، متواری، تارومار، متلاشی، شایع، منتشر، تنک، جدا، رها، منفک،
(متضاد) مجموع
فارسی به انگلیسی
Broadcast, Diffuse, Diffusive, Discursive, Excursive, Far-Flung, Rife, Scattering, Sparse, Straggly, Unfocused
فارسی به ترکی
dağınık
فارسی به عربی
مستفیض
فرهنگ فارسی هوشیار
متفرق، منتشر، پخش
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
282