معنی پرسیدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
خبر گرفتن، پ رسش کردن، احوالپرسی، عیادت، بازخواست. [خوانش: (پُ دَ) [په.] (مص م.)]
فرهنگ عمید
پرسش کردن، سؤال کردن،
(مصدر لازم) [قدیمی] جویا شدن از حال کسی، خبر گرفتن،
حل جدول
استفهام
فارسی به انگلیسی
Ask, Put, Query, Question
فارسی به ترکی
sormak
فارسی به عربی
اسال، سوال، استفهام
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) (پرسید پرسد خواهد پرسید بپرس پرسنده پرسا پرسان پرسیده پرسش پرسه) پرسش کردن سوال کردن استفهام، پژوهش کردن از حال کسی احوالپرسی کردن احوال پرسیدن جویای حال شدن از سلامت حال کسی آگاهی خواستن تفقد کردن تفقد، دستوری طلبیدن اجازه خواستن، عیادت کردن عیادت. -5 باز خواست مواخذه گرفتن بر. -6 جواب سلام دادن. یا از خر پرسیدن که شنبه کی است. یا پرسیدن از چیزی یا کسی. پژوهش کردن آگاهی خواستن جویاشدن استعلام استخبار تحقیق کردن یا مپرس خ که مپرس خ نظیر: که مگو دیگر نگو. یا نگو نپرس.
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Abfrage (f), Anzweifeln, Befragen, Frage (f), Fragen, Problem (n), Auffordern, Bitten, Fragen, Verlangen
واژه پیشنهادی
سوال کردن
معادل ابجد
326