معنی پرهیزکاری

لغت نامه دهخدا

پرهیزکاری

پرهیزکاری. [پ َ] (حامص مرکب) پارسائی. بازایستادن از حرام. خویشتن داری از حرام. تقوی. تُقی. اِتّقاء. تقیه. تُقاه. دین. (منتهی الارب). عفت. عفاف. اعفاف. وَرَع. توَرﱡع. کف ّ نفس. زهد. شرف. (منتهی الارب):
چو پرهیزکاری کند شهریار
برآساید از کینه و کارزار.
فردوسی.
و تناسخیان گویند که وی (جمال) خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزکاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کند. (نوروزنامه).
جهان آفرین گرنه یاری کند
کجا بنده پرهیزکاری کند.
(بوستان).


پرهیزکاری کردن

پرهیزکاری کردن. [پ َ ک َ دَ] (مص مرکب) پارسائی کردن. پارسا گردیدن. تورع. تعفف. استعفاف. نساکه.

فارسی به انگلیسی

پرهیزکاری‌

Abnegation, Chastity, Holiness, Piety

فرهنگ معین

پرهیزکاری

(~.) (حامص.) پارسایی، خویشتن داری.

فرهنگ عمید

پرهیزکاری

تقوا، پارسایی، پاک‌دامنی،

فرهنگ فارسی هوشیار

پرهیزکاری

پارسایی.


پرهیزکاری کردن

پارسایی کردن پارسا گردیدن تورع تعفف.


تقاه

پرهیزکاری

حل جدول

پرهیزکاری

ورع

نسک

قداست


پرهیزکاری و ترس از خدا

ورع


ورع

پرهیزکاری

مترادف و متضاد زبان فارسی

پرهیزکاری

پارسایی، پاکدامنی، تقوا، خویشتن‌داری، ورع،
(متضاد) ناپارسایی

فارسی به عربی

انگلیسی به فارسی

virtue

پرهیزکاری

معادل ابجد

پرهیزکاری

455

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری