معنی پرگو، پرحرف، وراج

حل جدول

فرهنگ عمید

وراج

پرحرف، پرگو، بیهوده‌گو،


پرگو

کسی که بسیارحرف بزند، بسیارگوی، پرچانه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پرگو

پرچانه، پرحرف، حراف، روده‌دراز، مکثار، وراج،
(متضاد) ساکت، کم‌حرف، کم‌سخن


وراج

بیهوده‌گو، پرچانه، پرچانه، پرحرف، پرگو، حراف، روده‌دراز، مکثار، هرزه‌چانه، هرزه‌درا، یاوه‌گو،
(متضاد) کم‌حرف


پرحرف

بگو، پرچانه، حراف، روده‌دراز، وراج،
(متضاد) کم‌حرف

گویش مازندرانی

وراج

پرگو

لغت نامه دهخدا

پرگو

پرگو. [پ ُ] (نف مرکب) بسیارگوی. پرگوی. فراخ سخن. پرچانه (در تداول عوام). مکثار. پرحرف (در تداول عوام). قوّال. آنکه بسیار سخن گوید. بسیارسخن. درازنفس. پرسخن. روده دراز (در تداول عوام). پرروده. شاجب (در تداول عوام). ورّاج.


وراج

وراج. [وِرْ را] (ص) از وَرّاج، مبدل عربی اَرّاج. بسیار دروغگوی. ورغلاننده از مصدر اَرج و اَریج و اَریجَه به قیاس ور و ور زدن به وراج بدل شده. پرحرف. روده دراز. (فرهنگ فارسی معین). || پرگوی. (یادداشت مؤلف): این زن کنجکاوو وراج از زیر و بالای زندگی آنها خیلی چیزها فهمیده بود. (فرهنگ فارسی معین از شوهر آهو خانم ص 522).


پرحرف

پرحرف. [پ ُ ح َ] (ص مرکب) در تداول عوام، پرگوی. پرسخن. بسیارگوی. ثرّ. ثرّه. پرروده. روده دراز.

فرهنگ فارسی هوشیار

وراج

پرحرف، روده دراز

فرهنگ معین

وراج

(وِ رّ) (ص.) (عا.) پُر حرف، روده دراز.

معادل ابجد

پرگو، پرحرف، وراج

928

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری