معنی پرگوشت
لغت نامه دهخدا
پرگوشت. [پ ُ] (ص مرکب) که گوشت بسیار دارد. گوشتناک. فربی. فربه مُطَبَّخ: عَبهر؛ پرگوشت و بزرگ از مردم. اَحدَر، کاحمد؛ کسی که... رانش پرگوشت و اعلای بدن وی باریک باشد. جاریه دخدبه، دختر پرگوشت. دحامل، درشت خلقت پرگوشت. صِفِّط؛ مرد فربه ٔ پرگوشت. تمدّخ، پرگوشت شدن شتر. ضَب ّ؛ آکنده و پرگوشت شدن بغل. (منتهی الارب).
- پرگوشت شدن، ارتباس. ثَدَن. گوشتناک شدن. فربی شدن. فربه شدن: حدَر؛ پرگوشت شدن چشم خانه. (منتهی الارب).
فرهنگ عمید
گوشتدار، فربه، چاق،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
چاق، سمین، فربه، لحیم،
(متضاد) استخوانی، لاغر
فارسی به انگلیسی
Meaty
فارسی به ایتالیایی
polpa
معادل ابجد
928