معنی پریشان افکار و پرت و پلاگو
حل جدول
اختلال حواس
پریشانی افکار و پرت و پلاگویی
اختلال حواس
پریشانی افکار و پرت و پلا گویی
اختلال حواس
آشفته و پریشان
آسیمه سر، مضطرب، سرگردان، سرگشته، پریشان حال
اشفته و پریشان
افشان، آسیمه سر، مضطرب، سرگردان، سرگشته، پریشان حال، سردرگم
لغت نامه دهخدا
شرت و پرت. [ش ِ ت ُ پ ِ] (اِ مرکب، از اتباع) چرت و پرت. رجوع به چرت و پرت شود.
پرت و پلا
پرت و پلا. [پ َ ت ُ پ َ] (ص مرکب، اِ مرکب، از اتباع) تَرت و پَرت. تندوخند. تارومار. پخش و پلا. تَرت و مَرت. پراکنده. || چرندپرند. هذیان. سخنان نا به وجه.
- پرت و پلا شدن، متفرق شدن. پراکنده شدن.
- پرت و پلا کردن، متفرق کردن. پراکنده کردن. تارومار کردن. پراکندن. پراکنیدن.
- پرت وپلا گفتن، هذیان گفتن. نامربوط گفتن. پرت گفتن. بی رویه گفتن. وِل گفتن. پراکنده گفتن.
چرت و پرت
چرت و پرت. [چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ] (اِ مرکب، از اتباع) پرت و پلا. سخنان یاوه و بیهوده. حرف مفت. دری وری.
چرت وپرت. [چ ِ ت ُ پ ِ] (اِ مرکب، از اتباع) خرت وپرت. چیزی کوچک و بی مصرف. رجوع به خرت و پرت شود.
ترت و پرت
ترت و پرت. [ت َ ت ُ پ َ] (اِ مرکب، از اتباع) هذیان. پرت و پلا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || (ص مرکب، از اتباع) تار و مار. ترت و مرت. پخش و پلا. (یادداشت ایضاً).
خرت و پرت
خرت و پرت. [خ ِ ت ُ پ ِ] (اِ مرکب، از اتباع) آشغال. خرد و ریز. هنزر و پنزر. اسباب بی ارز. خاش و ماش. خارپوت.
ترت و پرت شدن
ترت و پرت شدن. [ت َ ت ُ پ َ ش ُ دَ] (مص مرکب) پرت و پلا شدن. پریشان شدن. پراکنده شدن.
ترت و پرت کردن...
ترت و پرت کردن. [ت َ ت ُ پ َ ک َ دَ] (مص مرکب) پراکندن. پرت و پلا کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به «ترت و پرت » و «ترت و مرت » شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت اسم) تارو مار پخش وپلا ترت و پرت ترت و مرت، بیهوده بی معنی مزخرف چرند و پرند. دری وری: (وجوابهای پرت و پلایی بسو ء لات عدیده ای که از هر طرف بر او باریدن گرفته بود میداد. ) (دشتی) . تارو مار، چرند و پرند
فرهنگ عوامانه
اسباب خرده و ریزه متفرقه را گویند.
معادل ابجد
1538