معنی پلشت

لغت نامه دهخدا

پلشت

پلشت.[پ ِ ل َ / پ ِ ل ِ / پ َ ل َ] (ص) آلوده. ناپاک. پلید. (اوبهی). فرخج. فژه. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی). فژاکن. فژاک. (لغت نامه ٔ اسدی). شوخگن. چرک. چرکین.مردار و نکبتی را گویند. (برهان قاطع):
زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردار
نگرنگردی از گرد او که گرم آئی.
شهید.
بادل پاک مرا جامه ٔ ناپاک رواست
بد مر آنرا که دل و جامه پلید است و پلشت.
کسائی (از لغتنامه ٔ اسدی).
با دو کژدم نکرد زشتی هیچ
با دل من چرا شد ایدون زشت
زشت خوی پلید کرد مرا
هر کرا خو پلید هست پلشت.
کسائی.
و آن نیز گربه ای است پلشت و پیاستو.
فخری (از فرهنگ ضیاء).
|| این لفظ در فرهنگستان معادل عفونی پذیرفته شده است و پلشت بر را بمعنی ضدعفونی گرفته اند و پلشت بری را بمعنی ضدعفونی کردن. (واژه های فرهنگستان تا پایان سال 1319 هَ. ش.). و این وضع نماینده ٔ کمال بی اطلاعی از لغت و دوری تمام از ذوق ادبی و لغوی است.

فرهنگ معین

پلشت

پلید، آلوده، چرکین. [خوانش: (پِ لِ یا پَ لَ) (ص.)]

فرهنگ عمید

پلشت

چرک‌آلود، پلید، آلوده، چرکین: با دل پاک مرا جامهٴ ناپاک سزاست / بد مر آن را که دل و جامه پلید است و پلشت (کسائی: ۶۲)،

حل جدول

پلشت

آلوده و چرکین

مترادف و متضاد زبان فارسی

پلشت

پلید، چرکین، چرک، عفونی، قذر، لچر، ناپاک، نجس، نکبتی،
(متضاد) پاک

فارسی به انگلیسی

پلشت‌

Dirty, Messy, Septic

فرهنگ فارسی هوشیار

پلشت

آلوده، چرکین

معادل ابجد

پلشت

732

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری