معنی پنبه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(پَ بِ) (اِ.) گیاهی علفی و یک ساله که از غوزه آن ریسمان و پارچه درست کنند.،با ~ سر کسی را بریدن آهسته و نرم نرم کسی را بی آن که متوجه باشد به نابودی کشاندن.
فرهنگ عمید
گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخههای نازک و برگهای درشت و گلهای زرد یا سرخرنگ که پس از رسیدن، شکافته میشود و از میان آن دانههایی بیرون میآید که اطراف آنها را تارهای سفید فراگرفته است،
* پنبه کردن: (مصدر متعدی)
رشتهای را باز کردن و بهصورت پنبه درآوردن،
[مجاز] پراکنده کردن، متفرق ساختن: پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو: مجمعالفرس: پنبه کردن)،
[مجاز] نرم کردن،
[مجاز] عاجز کردن،
* پنبهٴ کوهی:
پنبۀ نسوز،
نام تجارتی هریک از اقسام مختلف سیلیکاتهای معدنی منیزیم که به شکل رگههایی در بعضی سنگها یافت میشود،
حل جدول
وش
فارسی به انگلیسی
Cotton
فارسی به ترکی
pamuk
فارسی به عربی
قطن
تعبیر خواب
به خواب مال حلال است به قدر آن که دیده بود و پنبه دانه به خواب، دلیل بر مال است که آسان به دست آورد بی رنج و تعب. - محمد بن سیرین
دیدن پنبه به خواب بر سه وجه است. اول: حلال. دوم: منفعت. سوم: سر بودن. - امام جعفر صادق علیه السلام
فرهنگ فارسی هوشیار
گیاهی که از غوزه آن ریسمان وپارچه تهیه کنند
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Baumwolle (f)
معادل ابجد
59