معنی پنجره مشبک رو به حیاط

فارسی به عربی

پنجره مشبک

شبکه


پنجره

مشبک، نافذه

لغت نامه دهخدا

حیاط

حیاط. [ح َ] (از ع، اِ) محوطه و هر جای دیواربست و سرای و خانه و صحن خانه. (ناظم الاطباء). صحن و گشادگی خانه. در تداول فارسی، فضائی وسیع و بی سقف که اطاقها بر طرفی یا چند طرف آن بنا شده است.
- حیاط آشپزخانه.
- حیاط اندرونی.
- حیاط بیرونی.
- حیاط خلوت، سراچه ای در خانه که برای کارهای خاص کنند.
- حیاط طویله.

حیاط. (ع اِ) ج ِ حائط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حائط شود.


مشبک

مشبک. [م ُ ش َب ْ ب َ](ع ص) هرچیز درهم آمده و درهم آمیخته شده.(ناظم الاطباء)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). و رجوع به تشبیک شود. || هر شی ٔ که در آن سوراخ سوراخ باشد به هندی آن را جالی گویند.(غیاث)(آنندراج). هر چیزی شبکه شده و درهم درآورده و مانند پنجره شده و درهم داخل گشته.(از ناظم الاطباء). شبکه دار. با شبکه. سوراخ سوراخ. غلوه کن. غلبه کن. غلبکن. چشمه چشمه. پنجره پنجره. چون شبکه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ز غمزه ٔ تو مشبک چو خانه ٔ زنبور
به سینه در دل من دائماً در افغان است.
رفیعالدین لنبانی.
چون مشبک خان زنبوران ز آه عاشقان
پس دریچه کاندرین بام نه ایوان آمده.
خاقانی.
این هفت تا به خانه مشبک شد از دعا
تا شاه در مقرنس ایوان تو نشست.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 756).
نحل را کز نهال باغ خرد
در مشبک نعیم الوان است.
خاقانی.
در مشبک دریچه پنداری
کآفتاب زحل خور اندازد.
خاقانی(دیوان ص 466).
ز حلقوم دراهای درافشان
مشبکهای زرین عنبرافشان.
نظامی(خسرو و شیرین چ وحید ص 298).
خورشید از رویش خجل
گردون مشبک همچو دل.
مولوی(از فرهنگ فارسی معین).
||(اِ) نوعی از غذا.(از ذیل اقرب الموارد). نوعی از شیرینی ها.(از محیط المحیط).


مشبک کاری

مشبک کاری. [م ُ ش َب ْ ب َ](حامص مرکب) پنجره پنجره یا چشمه چشمه ساختن چیزی را. از هنرهای ظریف و دستی که بر چوب یا فلز نقش هائی مشبک پدید آورند.


پنجره

پنجره. [پ َ ج َ رَ / رِ] (اِ) دریچه ای بود در دیوار که به بیرون نگرند. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی). آنچه در بعضی عمارات مشبک سازند. (غیاث اللغات). دریچه ای بود مشبک. مشبکی باشد که در سرایها بر دریچه ها نهند. (صحاح الفرس). بالگانه (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی). غُلوَ کَن در. غلبکن در:
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره.
بونصر (از لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی).
بدل پنجره بر گردش سیمین جوشن
بدل کنگره بر برجش زرّین مغفر.
فرخی.
پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را
بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر.
فرخی.
در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی
بر منظری نشسته و چشمت به پنجره.
ناصرخسرو.
|| هرچه مشبک باشد. (غیاث اللغات). || تنکه ٔ آهنی پرسوراخ. || دیده بان کشتی. || خانه ٔ چوبین که برای درندگان و طیور سازند. (غیاث اللغات). قفص. (لغت نامه ٔ مقامات حریری) (منتهی الارب). قفس.
- پنجره ٔ لاجورد، کنایه از آسمان است. (برهان قاطع).
- مثل پنجره، شبکه دار. مشبک. دریچه دار. مُغَربَل.

فرهنگ فارسی هوشیار

مشبک

هر چیز درهم آمده و درهم آمیخته شده، سوراخ سوراخ، غلبه کن، با شبکه، چشمه چشمه تنیده روزنداری توری (اسم) دارای شبکه (مانند پنجره) سوراخ سوراخ: خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل. . . (دیوان کبیر)


پنجره

(اسم) دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد. -3 تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل.

فرهنگ عمید

مشبک

شبکه‌دار، مانند پنجره، سوراخ‌سوراخ،

عربی به فارسی

مشبک

گیره , گیره قزن قفلی , جفت چپراست , قلا ب , دراغوش گرفتن , بستن , رنده , بخاری تو دیواری , شبکه , پنجره , میله های اهنی , قفس اهنی , زندان , صدای تصادم نیزه و شمشیر , رنده کردن , ساءیدن , ازردن , به زور ستاندن , چارچوب اهنی , تیز و دلخراش , گوشت ریز , ساینده , کار مشبک , شبکه بندی , شبکه کاری , رزه , ستون , تیر , عمود , چهارپایه تخت , گیره کاغذ , بست اهنی , کالا ی اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل , جزء اصلی هر چیزی , قلم اصلی , فقره اصلی , طبقه بندی یا جور کردن , مواد خام

فرهنگ فارسی آزاد

مشبک

مُشَبَّک، در هم گردیده، داخل هم شده، مغشوش، شبیه شبکه شده، در فارسی بیشتر به معنای اخیر یعنی سوراخ سوراخ و پنجره ای مثل تور ماهیگیری (شَبَکَه) مصطلح است،

معادل ابجد

پنجره مشبک رو به حیاط

863

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری