معنی پوزه
فارسی به انگلیسی
Muzzle, Nose, Snout
لغت نامه دهخدا
پوزه. [زَ / زِ] (اِ) پیرامون و گرداگرد دهان. پوز. فرطوسه. فرطیسه. بتفوز. مجموع دهان و فکین حیوان. فوز. زفر. بدفوز. فریش. فش. فرنج. فوزه. تانول. (لغت نامه ٔ اسدی). کلفت. || دهان بند. فنطیسه. فطیسه. || تنه ٔ درخت. (برهان). پوز. (برهان). پوژه. (شعوری). ساق درخت. تنه: پوزه ٔ درخت. || ساق پای انسان. (مهذب الاسماء). پوژه. (شعوری).
پوزه. [زِ] (اِخ) ده کوچکی از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 48 هزارگزی جنوب خاور کنگان. کنار راه اتومبیل رو کنگان به لنگه. دارای 50 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
پوزه گاو
پوزه گاو. [زَ] (اِخ) پوزه گاه. قریه ای است در دوفرسنگی شمالی بندر ریگ در ناحیه ٔ حیات داود. رجوع به پوزه گاه شود.
پوزه لنگر
پوزه لنگر. [زَ ل َ گ َ] (اِخ) محلی در مشرق کال از ناحیه فراه.
پوزه باریک
پوزه باریک. [زَ / زِ] (ص مرکب) دارای زنخ لاغر و بی گوشت.
فرهنگ معین
گرداگرد دهن جانوران، چانه، کسی را به خاک مالیدن شخص پرمدعایی را به شدت تحقیر و سرشکسته کردن. [خوانش: (زِ) (اِ.)]
حل جدول
فارسی به ایتالیایی
muso
فارسی به آلمانی
Einen maulkorb anlegen, Maulkorb (m), Mündung (f), Schnauze (f)
فرهنگ عمید
پوز
فارسی به عربی
ختم، خرطوم، کمامه، منقار
فرهنگ عوامانه
چانه را گویند.
معادل ابجد
20