معنی پوستی

لغت نامه دهخدا

پوستی

پوستی. (ص نسبی) منسوب به پوست. از پوست. جلدی. قشری.
- کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو، کاغذی از پوست تنک کرده. قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده.
- کلاه پوستی،کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه. مقابل کلاه ماهوتی یا مقوائی.
|| پوست فروش. || آنکه پوست کوکنار خورد و این در هند و در ایران قدیماً معمول بوده است. || مرد کاهل و سست. تریاکی.

فرهنگ معین

پوستی

منسوب به پوست، جلدی، قشری، تنبل، کاهل. [خوانش: (ص نسب.)]

حل جدول

پوستی

جلدی

فارسی به انگلیسی

پوستی‌

Cutaneous

فارسی به عربی

پوستی

نحیل

فرهنگ فارسی هوشیار

پوستی

(صفت) منسوب به پوست. ‎ جلدی قشری. یا کلاه پوستی. کلاهی که از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه سازند. یا کاغذ پوستی. کاغذی که از پوست نازک (مانند پوست آهو) سازند قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده، پوست فروش. ‎ -3 آنکه پوست کوکنار خورد (در هند و ایران معمول بوده) . -4 تریاکیافیونی. ‎ -5 تنیلکاهل و سست.

معادل ابجد

پوستی

478

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری