معنی پژمرده شدن

لغت نامه دهخدا

پژمرده شدن

پژمرده شدن. [پ َ م ُ دَ / دِ ش ُ دَ] (مص مرکب) و پژمرده گشتن. پژمردن. پژمریدن. افسرده شدن. فسردن. پژولیدن. پخسیدن. ذبل. ذبول. پلاسیدن. خوشیدن.درهم کشیده شدن. ترنجیدن. الواء. ذَب ّ. ذَوی. کبو. کُبو. ذَأو. ذَأی. قَبوب. کدء. کُدوء:
چو پژمرده شد چهره ٔ آفتاب
همی ساخت هر مهتری جای خواب.
فردوسی.
چو پژمرده شد روی رنگین تو
نگردد کسی گرد بالین تو.
فردوسی.
رز لاغر و پژمرده شد و گونه تبه کرد
غم را مگر اندر دل رز راه گذاریست.
فرخی.
تا گل رخسارها پژمرده شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295).

حل جدول

پژمرده شدن

پلاسیدن

فارسی به انگلیسی

پژمرده‌ شدن‌

Flag, Languish, Scorch, Wilt, Wither

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

پژمرده شدن

ازعج، اضعف، سمن

فرهنگ فارسی هوشیار

پژمرده شدن

(مصدر) (پژمرد پژمرد خواهد پژمرد بپژمر پژمرنده پژمرده) افسردن غمناک شدن، ترنجیدن خشک شدن. -3 دگرگون شدن تبه گونه شدن. -4 بی رونق شدن.

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

پژمرده شدن

1605

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری