معنی پیازو

لغت نامه دهخدا

پیازو

پیازو. [زَ] (اِ مرکب) مرکب از پیاز= بصل و اَو = آب. طعامی که آن را اشکنه گویند. اشکنه. پِه پیاز. طعامی مرکب از آب و پیاز داغ و پیه یا روغن. رجوع به پیازاو شود.


اشکینه

اشکینه. [اَ ن َ / ن ِ] (اِ) لهجه ای است از اشکنه بمعنی پیازو و په پیاز. رجوع به اشکنه شود.


پیازاو

پیازاو. [اَ] (اِ مرکب) غذائی مرکب از پیاز و آب و روغن یا پیه و گاه با مغز گردکان. پیازآب. په پیاز. اشکنه. رجوع به پیازو شود.


خشک ابزار

خشک ابزار. [خ ُ اَ] (اِ مرکب) علفهای خوشبوی خشک. (از ناظم الاطباء). || آن قسمت از توابل که خشک است چون فلفل و دارچین و زیره نه ترچون پیازو سیر. افحاء. (دستوراللغه). خشک افزار. خشک اوزار.


اسفیدباجة

اسفیدباجه. [اِ ج َ] (معرب، اِ مرکب) شوربای گوشت بود که در آن از توابل و ابازیر نکنند یعنی نه تندی وتیزی و نه ترشی در آن ریزند و بیشتر از گوشت و پیازو نخود باشد. رجوع به اسفیدباج و اسفیدباجات شود.


په پیاز

په پیاز. [پ ِه ْ] (اِ مرکب) اشکنه. پیازو (پیاز آب):
ای دریغا گر بدی پیه و پیاز
په پیازی کردمی گر نان بدی.
مولوی.
نقل است که وقتی خادمه ٔ رابعه په پیازی میکرد که روزها بود تا طعامی نساخته بودند. (تذکره الاولیاء). گفت توامروز چه خوردی ؟ گفت اندکی په پیاز. (تذکره الاولیاء عطار).


چلوکباب

چلوکباب. [چ ِ / چ ُ ل َ / لُو ک َ / ک ِ] (اِ مرکب) (از: چلو + کباب) غذای معروف و مطبوع ایرانی که در بیشتر شهرهای ایران برای پختن و فروختن آن به مشتریان، محل های مخصوص وجود دارد. غذایی مرکب از چلو ساده و کباب، که غالباً با تخم مرغ و پیازو ترشی و دوغ مصرف کنند. خوراکی ایرانی که آن را ازچلو یعنی برنج پخته ٔ آبکش شده با کباب یعنی گوشت به ورقه های نازک بریده شده (برگ) یا کوبیده فراهم آرند و در چلوکبابی ها فروشند. و رجوع به چلو کبابی شود.


اشکنه

اشکنه. [اِ ک َ ن َ / ن ِ] (اِ) چین و شکن:
فتنه رخش نرگس بیمار هم
اشکنه ٔ زلف بخروار هم.
امیرخسرو (از فرهنگ نظام).
چین وشکن اندام. (ناظم الاطباء) (برهان). شکن زلف و جز آن. خسرو گوید: اشکنه ٔ زلف بخروار هم. (رشیدی) (شعوری). چین و شکن. (انجمن آرا). چین و شکنج اندام و غیره... چین و شکنج.... (جهانگیری). || نام نوائی است از موسیقی:
مطربان ساعت بساعت بر بنای زیر و بم
گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه.
منوچهری.
نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء) (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (شعوری). || نام خورشی است پرآب که از روغن و آب و سبزی خشک و کشک و غیره میپزند. (فرهنگ نظام). در تداول خراسان، اشکنه انواع گوناگون دارد از قبیل اشکنه ٔ آب (قرمه و روغن و تخم مرغ و پیاز)، اشکنه ٔ شیره (روغن و شیره ٔ انگور)، اشکنه ٔ قروت (روغن و کشک) و غیره که در زمره ٔ غذاهای فوری است. نان خورشی که از آرد و پیازو روغن سازند و در آن تخم مرغ شکنند. (ناظم الاطباء).
نانی باشد که در آبگوشت ریزه کنند. (برهان). ترید که بعربی ثرید گویند. (رشیدی). نانی است که در آب گوشت ریزه کنند وبعربی آنرا ثرید گویند. (انجمن آرا) (آنندراج):
خورده مانند غم آشوبان
ازلی اشکنه ٔ غم خوبان.
ملامنیر (از آنندراج).
آب گرمی است از گوشت یا غیر آن که نامرادان نان را بدان ریزه کنند و خورند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف). نانی بود که در آبگوشت ریزه نمایند:
بر یمینت چه بود اشکنه و بورانی
بر یسارت چه بود نان و پنیرو ریچال.
بسحاق اطعمه (از شعوری) (از جهانگیری).
پیازو. پِه پیاز. آب گوشت مخصوص. ثُرده. ثرد. مثرد. ثریده. ثروده. اُثرُدان. صَیِّغه. مریس. (منتهی الارب): ثرید اَنْبَجانی، اشکنه ٔ گرم. ثریده دَکْناء؛ اشکنه ٔ بسیارتوابل. رَقْطاء؛ اشکنه ٔ بسیارروغن. وَخیز؛ اشکنه ٔ شهد. (منتهی الارب).
- امثال:
اول کاسه و اشکنه. (امثال و حکم).
|| قسمی از پیوند زدن درخت میوه است به این طور که ساق درختی را قطع و منشق کرده شاخه ٔ نازک درخت دیگری را در آن شقاق جا دهند و قدری خاک بر روی آن میریزند تا نمو کند و ثمر دهد. (فرهنگ نظام). در تداول خراسان و شمال، این نوع پیوند را اسکنه به سین خوانند. || برمه ٔ نجاران. و آن بسین مهمله هم آمده است. (آنندراج).

حل جدول

پیازو

از غذاهای محلی زنجان


پیازو، جغوربغور، آش گندم

از غذاهای محلی زنجان


پیازو، جغوربغور،آش گندم

از غذاهای محلی زنجان


غذای محلی استان زنجان

پیازو


از غذاهای محلی استان زنجان

پیازو


از غذاهای محلی زنجان

پیازو، جغوربغور، آش گندم

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

پیازو

26

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری