معنی پیوند
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
پیوستگی، اتصال، بستگی، وصلت، خویشاوند، قوم، رشته هایی که ماهیچه ها را به یکدیگر متصل می کنند، وصل کردن شاخه درختی به درختی دیگر از همان نوع که میوه هایش نامرغوب است، برای بهتر شدن میوه ها، ترکیب. [خوانش: (پَ یا پِ وَ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اتصال، پیوستگی، ربط، ازدواج، مواصلت، نکاح، وصال، وصل، بستگی، خویشی، رابطه، نزدیکی، اتحاد، اتصال، ارتباط، انتساب، بند، ربط،
(متضاد) انفصال
فارسی به انگلیسی
Alliance, Association, Bonds, Cement, Communion, Conjunction, Connection, Couple, Fusion, Graft, Implant, Junction, Juncture, Knot, Linkage, Merger, Relation, Relationship, Tie-In, Tie-Up, Transplant, Transplantation
فارسی به عربی
اتحاد، ترابط، رابطه، رباط، فساد، اِتّصالٌ
نام های ایرانی
دخترانه، ارتباط، پیوسته بودن دو یا چند کس یا چیز به هم
فرهنگ فارسی هوشیار
نزدیک نسبی، قوم، خویشاوند
فرهنگ پهلوی
خویش، همبستگی
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
72