معنی پیگمان

فرهنگ عمید

پیگمان

هریک از مواد رنگی موجود در سلول گیاهی یا جانوری که به آن رنگ می‌دهد، رنگ‌دانه،


رنگدانه

مواد رنگین مختلف که به مواد دیگر رنگ می‌دهد، پیگمان،

حل جدول

پیگمان

رنگ‌دانه

رنگ دانه


رنگ دانه

پیگمان


رنگدانه

پیگمان

انگلیسی به فارسی

Crude pigment

پیگمنت خام - رنگدانه حام - پیگمان خام


Melanin

ملانین - پیگمان های موجود در پشم


lipofusin

هر عضو از پیگمان های چرب تشکیل شده به وسیله حل شدن یک پیگمان در چربی


Collorant

مواد رنگ دار اعم از رنگینه های نساجی و یا پیگمان ها


Straining cloth

پارچه صافی - پارچه ای جهت صاف کردن خمیر چاپ و یا پیگمان

لغت نامه دهخدا

زال

زال. (ص، اِ) پیر فرتوت سفیدموی باشد. (برهان قاطع). و اکثر بر زن پیر اطلاق کنند. (آنندراج). فرتوت و پیر سخت هرم بود. (فرهنگ اوبهی):
شیخ و فانی و یفن هم ّ و هرم پیر است و زال
حیزبون، شهله، عجوزه دردبیس و شهبره.
(نصاب).
زن پیر فرتوت سفیدموی و مرد پیر. (غیاث اللغات). مرحوم ملک الشعراء در ذیل تاریخ سیستان آرد: در کتب لغت فارسی و در تتبع کتب پهلوی معلوم شده است که زال و زار و زروان و زرفان و زرهان و زرهون و زربان و زرمان همه از یک ریشه و بمعنی پیر و صاحب موی سپید است و در این معنی فرهنگ های فارسی هم اگرچه معانی مجازی را غالباً اصل گرفته اند لیکن معلوم میدارد که ریشه ٔ لغت در استعمالات بعد از اسلام تا اندازه ای محفوظ بوده است و زال راچون موی سپید بوده است زال گفته اند؛ یعنی پیر و سپیدموی. (تاریخ سیستان ص 23).
یا رب چرا نبرّد مرگ از ما
این سالخورده زال تن آسان را.
منجیک (از لغت فرس اسدی ص 312).
پیرزنی دید و چیزی در بغل گرفته، گفت زالا چه داری. (تاریخ سیستان).
شب تیره ستاره گرد او در
چو حورانند گرد زشت زالی.
ناصرخسرو.
زال گفتی همیشه با دختر
پیش تو باد مردن مادر.
سنائی.
کای ملک موت من نه مهستی ام
من یکی پیر زال محنتی ام.
سنائی.
هست همانا بزرگ بینی آن زال
چادر از آن عیب پوش بینی زال است.
خاقانی.
زال ارچه موی چون پر زاغ آرزو کند
بر زاغ کی محبت عنقا برافکند.
خاقانی.
او جمیل است و یحب الجمال
کی جوان نو گزیند پیر زال.
مولوی.
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن وپیلتن.
سعدی (گلستان).
یکی گربه در خانه ٔ زال بود
که برگشته ایام و بدحال بود.
سعدی (بوستان).
چنان سایه گسترد بر عالمی
که زالی نیندیشد از رستمی.
سعدی (بوستان).
زال که او حامل باد و دم است
حامل رازش مکن ار محرم است.
امیرخسرو دهلوی.
|| مجازاً، بمعنی کهن و قدیم و بدین معنی گاه صفت دهر یا دنیا یا روزگار و گاه کنایت از آن آمده است:
چشم همی دارم تا در جهان
نوحه پدید آید از این دهر زال.
ناصرخسرو.
این زال شوی کش چو تو بس دیده ست
از او بشوی دست زناشوئی.
ناصرخسرو.
این زال سرسپید سیه دل طلاق ده
اینک ببین معاینه فرزند شوهرش.
خاقانی.
و رجوع به زال رعنا، زال عقیم، زال مستحاضه و زال سفیدابرو شود. || نام ماهی ختو است و به این معنی نسخه بدل وال است. رجوع به حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع، ختو و نیز رجوع به ختو در این لغت نامه شود. || سال. (ناظم الاطباء). ظاهراً لهجه ای است. || هر موجودی که پوست آن دارای پیگمان (سلولهای رنگین) نباشد و دارای مو، سم و چنگال سفید یا زردرنگ و چشم قرمزرنگ باشد. (فرهنگ روستائی دکتر تقی بهرامی).

معادل ابجد

پیگمان

123

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری