معنی پی جوی
لغت نامه دهخدا
پی جوی. [پ َ / پ ِ] (نف مرکب) پی جو. اثرجوی.
- پی جوی کسی یا چیزی شدن (عوام پی جور گویند)، بجستجوی وی برخاستن، تفتیش حال وی کردن. رجوع به پی جو شدن شود.
فرهنگ معین
جوینده ردّ پا یا اثر چیزی، جست و جو کننده. [خوانش: (پَ یا پِ) (ص فا.)]
حل جدول
ردیاب
واژه پیشنهادی
رد زدن
معادل ابجد
31