معنی پی درپی

لغت نامه دهخدا

پی درپی

پی درپی. [پ َ / پ ِ دَ پ َ / پ ِ] (ق مرکب) پیاپی. یکی پس دیگری. متواتر. علی الاتصال. (آنندراج). مسلسل. دَمادَم. متعاقب یکدیگر. متتابع. متتالی. پشت سر یکدیگر:
چندگاه اینچنین برود و به می
هر شبم عیش بود پی درپی.
نظامی.
مکافاءه، کفاء؛ پی درپی نیزه زدن با هم. امعاط، انمعاط؛ پی درپی افتادن موی. امتعاط؛ پی درپی افتادن پشم. امتعال، پی درپی آبستن شدن زن. (منتهی الارب). تساقط؛ پی درپی افتادن. دبل، پی درپی زدن بر کسی عصا را. (منتهی الارب). هلب، پی درپی آوردن اسب رفتار را. (منتهی الارب). تکلح،پی درپی درخشیدن برق. استرعال، پی درپی رفتن گوسفند. || دُمادم:
دو راهرو که براهی روند در یک سمت
عجب نباشد اگر اوفتند پی درپی.
کمال اسماعیل.

فرهنگ معین

پی درپی

(پِ دَ پِ) (ق مر.) پیاپی، متوالی، یکی پس از دیگری.

فرهنگ عمید

پی درپی

پیاپی، پشت‌سرهم، یکی‌پس‌ازدیگری،

حل جدول

پی درپی

ادامه دار، مستمر

فارسی به انگلیسی

پی‌ درپی‌

Continual, Repeated, Repetitious

فارسی به ترکی

پی درپی‬

ardarda, arka arkaya

فارسی به عربی

پی درپی

ثابت، مستمر

معادل ابجد

پی درپی

228

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری