معنی پی درپی

لغت نامه دهخدا

پی درپی

پی درپی. [پ َ / پ ِ دَ پ َ / پ ِ] (ق مرکب) پیاپی. یکی پس دیگری. متواتر. علی الاتصال. (آنندراج). مسلسل. دَمادَم. متعاقب یکدیگر. متتابع. متتالی. پشت سر یکدیگر:
چندگاه اینچنین برود و به می
هر شبم عیش بود پی درپی.
نظامی.
مکافاءه، کفاء؛ پی درپی نیزه زدن با هم. امعاط، انمعاط؛ پی درپی افتادن موی. امتعاط؛ پی درپی افتادن پشم. امتعال، پی درپی آبستن شدن زن. (منتهی الارب). تساقط؛ پی درپی افتادن. دبل، پی درپی زدن بر کسی عصا را. (منتهی الارب). هلب، پی درپی آوردن اسب رفتار را. (منتهی الارب). تکلح،پی درپی درخشیدن برق. استرعال، پی درپی رفتن گوسفند. || دُمادم:
دو راهرو که براهی روند در یک سمت
عجب نباشد اگر اوفتند پی درپی.
کمال اسماعیل.


درپی

درپی. [دَ] (اِ) درپه. درپین. دربه. دربی. پینه و پیوندی که برجامه دوزند. (برهان). اگرچه اصل آن درپی بوده، به فتح بای پارسی، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). رقعه. (از منتهی الارب).وصله. و ژنگ. پاره: جئه؛ درپی کفش. (منتهی الارب).
- درپی پذیر،وصله بردار. (یادداشت دهخدا).
- درپی پذیرفتن، قابل وصله و پینه بودن. (ناظم الاطباء):
سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند
که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.
حکیم سوزنی (از آنندراج).
انعشاش، درپی پذیرفتن پیراهن. (از منتهی الارب).
- درپی خواه، وصله خواه. جامه ٔ کهنه و پاره که لازم است آنرا وصله کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا): ارقعالثوب، درپی خواه شد جامه. تلدم، درپی خواه گردیدن جامه و موزه. (از منتهی الارب).
- درپی دوختن، وصله کردن:
گر بدرد ز برق آن ژنده
درپی از مهر و مه بر آن دوزم.
حکیم اورمزدی (از آنندراج).
- درپی زدن، وصله زدن. وصله کردن:
سلطان اولیا دید قد تو در طریقت
از جامه ٔ خضر زد بر جامه ٔ تو درپی.
سیف اسفرنگی (از آنندراج).
- درپی کردن، وصله کردن. وصله زدن. پینه دوختن. رقعه دوختن. پاره زدن: الباد، تلبید، تلدم، تلدیم، ردم، صله، وصل، درپی کردن جامه را. فرطمه؛ دوختن بینی موزه را و درپی کردن. (از منتهی الارب). فشاغ، چرم پاره ای که از آن مشک را درپی کنند. نفابه؛ درپی کردن موزه را. (از منتهی الارب).
- درپی کرده، وصله شده. رقعه دوخته. پیوندبست. پینه زده: مرقع، متنصح، جامه ٔ درپی کرده و نیکو دوخته. مقبل، مقبول، همل، جامه ٔ درپی کرده. هدم، جامه ٔ کهنه ٔ درپی کرده. (منتهی الارب).
- درپی کننده، وصله زننده. لخه دوز در تداول خراسان: لادم، درپی کننده ٔ جامه. مُنقل، درپی کننده ٔ نعل و موزه را. (از منتهی الارب).
- درپی نهادن، وصله کردن. پینه نهادن. (ناظم الاطباء). پاره دوختن: ترقیع؛ عَش ّ، لقط؛درپی نهادن جامه را. (از منتهی الارب).
- درپی نهاده، جامه ٔ وصله شده. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

پی‌ درپی‌

Continual, Repeated, Repetitious

فارسی به ترکی

پی درپی‬

ardarda, arka arkaya

فرهنگ معین

پی درپی

(پِ دَ پِ) (ق مر.) پیاپی، متوالی، یکی پس از دیگری.


درپی

(دَ) (اِ.) پینه، وصله، تکه ای پارچه که بر پارگی جامه دوزند.


پی

هم (پِ یِ هَ) (ق مر.) پی درپی، پشت سر هم.

حل جدول

پی درپی

ادامه دار، مستمر


پیاپی- پی درپی- دمادم

پشت سر هم

فارسی به عربی

فرهنگ عمید

پی درپی

پیاپی، پشت‌سرهم، یکی‌پس‌ازدیگری،


درپی

تکۀ پارچه‌ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره: سیه‌گلیم خری ژنده‌جل پشم‌آکند / که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو (سوزنی: ۸۰)،

فرهنگ فارسی هوشیار

درپی

در عقب، در پس

فارسی به آلمانی

درپی

Hinter, Hinterher, Nach, Nachdem

معادل ابجد

پی درپی

228

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری