معنی چادر
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
پوششی برای خانم ها، خیمه، پرده بزرگ، سایبان. [خوانش: (دُ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
بالاپوشی که زنان مسلمان روی سر میاندازند و تمام اندام آنها را میپوشاند: بس قامت خوش که زیر چادر باشد / چون باز کنی مادر مادر باشد (سعدی: ۱۷۷)،
سرپناهی موقتی که با پارچه یا وسایل دیگر برای درامان ماندن از سرما و گرما برپا میکنند، چادر بزرگ، خیمه، پردۀ بزرگ: از سنگ بسی ساختهام بستر و بالین / وز ابر بسی ساختهام خیمه و چادر (ناصرخسرو: ۵۱۰)،
[قدیمی] روبند،
[قدیمی] لحاف،
[قدیمی] پوشش،
* چادر احرام: [قدیمی، مجاز]
برفی که بر روی زمین نشسته باشد،
سفیدی برف بر روی زمین: از پشت کوه چادر احرام برکشد / بر کتف ابر چادر ترسا برافکند (خاقانی: ۱۳۶)،
* چادر پیه: [قدیمی] پردۀ نازکی از پیه که معده و رودهها را فرامیگیرد، ثرب،
* چادر ترسا: [قدیمی]
چادر زرد و کبود،
[مجاز] شفق و سرخی افق و روشنایی آفتاب: از پشت کوه چادر احرام برکشد / بر کتف ابر چادر ترسا برافکند (خاقانی: ۱۳۶)،
* چادر رختخواب: = چادرشب
* چادر کافوری: [قدیمی، مجاز] سفیدی صبح و روشنایی آفتاب،
* چادر کبود: [قدیمی، مجاز] = * چادر نیلی
* چادر کحلی: [قدیمی، مجاز] = * چادر نیلی
* چادر لاجوردی: [قدیمی، مجاز]
آسمان بیابر: چو روشن شد آن چادر لاجورد / جهان شد چو دریای یاقوت زرد (فردوسی: ۴/۲۰۸ حاشیه)،
سبزهزار، مرغزار
* چادر نیلگون: [قدیمی، مجاز] = * چادر نیلی
* چادر نیلی: [قدیمی، مجاز] آسمان و شب تاریک،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
حجاب، سرانداز، مقنعه، خرگاه، خیمه، سایبان، سراپرده، مظله، شادروان
فارسی به انگلیسی
Canvas, Tent, Veil
فارسی به ترکی
1) çarşaf (kadın giysisi) 2) çadır
فارسی به عربی
حجاب، خیمه
تعبیر خواب
چادر شب در خواب زن است، اگر بیند چادر شب فرا گرفت، یا کسی بدو داد، دلیل که زن نو خواهد. اگر بیند چادر نو بخرید، دلیل که کنیزکی بخرد و از او فرزند آید، اگر این خواب زنی بیند، دلیل که او را شوهر آید. اگر زنی بیند که چادر شب او بسوخت، دلیل که شوهرش بمیرد، یا او را طلاق دهد. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
چادر درخواب بر سه وجه است. اول: قدر وجاه. دوم: مرد را زن و زن را شوهر، سوم: کدخدای سرای. - امام جعفر صادق علیه السلام
چادر درخواب دیدن، سترپوش زن است. اگر بیند چون زنان چادر پوشیده است، دلیل که در آن کار خیر و شر است. لکن آن کار را از او مکروه دارند. اگر کسی بیند چادر را بدرید یا بسوخت، دلیل که در آن وقت ستروی دردیه شود. - محمد بن سیرین
گویش مازندرانی
گاوی که در زمینه ی سفیدرنگ پوست آن لکه های سیاه باشد یا...
فرهنگ فارسی هوشیار
پارچه ای که زنان برای پوشاندن چهره و دست و غیره بر روی همه لباسها پوشند، خیمه، سایبان، خرگاه
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Schleier [noun]
معادل ابجد
208