معنی چرکین

لغت نامه دهخدا

چرکین

چرکین. [چ ِ] (ص نسبی) چیزی کثیف. (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث. (ناظم الاطباء). چیز چرکدار. (فرهنگ نظام). چرک آلود. چرک آلوده. چرکن. چرکین. شوخگین. مُدَمِّس. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرکن شود. || ریم آلود. (ناظم الاطباء). چرگین. زخم و جراحت چرکدار. زخم چرکی. وَضِر. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرک آلوده و چرکن شود. || زنگ زده و زنگ خورده و زنگ گرفته. (ناظم الاطباء). || تیره شده. || زشت و کریه المنظر. (ناظم الاطباء). رجوع به چرگین و چرکین شدن شود.

فرهنگ معین

چرکین

(چِ) (ص نسب.) آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد.

فرهنگ عمید

چرکین

هرچیز ناپاک و چرک‌آلود، چرک‌دار، شوخگین، ریمناک، ریمن، ریم‌آلود،
ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

چرکین

آلوده، پلشت، پلید، چرک، چرک‌آلود، ریم‌آلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس،
(متضاد) پاکیزه، تمیز

فارسی به انگلیسی

چرکین‌

Black, Dirty, Filthy, Grimy, Purulent, Smudgy, Splotchy, Spotted, Unkempt

فارسی به عربی

چرکین

ردیء، قذر

فرهنگ فارسی هوشیار

چرکین

(صفت) ‎-1 آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد، زخمی که از آن چرک آید.

واژه پیشنهادی

چرکین

ناسور شدن

معادل ابجد

چرکین

283

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری