معنی چرکین

لغت نامه دهخدا

چرکین

چرکین. [چ ِ] (ص نسبی) چیزی کثیف. (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث. (ناظم الاطباء). چیز چرکدار. (فرهنگ نظام). چرک آلود. چرک آلوده. چرکن. چرکین. شوخگین. مُدَمِّس. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرکن شود. || ریم آلود. (ناظم الاطباء). چرگین. زخم و جراحت چرکدار. زخم چرکی. وَضِر. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرک آلوده و چرکن شود. || زنگ زده و زنگ خورده و زنگ گرفته. (ناظم الاطباء). || تیره شده. || زشت و کریه المنظر. (ناظم الاطباء). رجوع به چرگین و چرکین شدن شود.


چرکین کردن

چرکین کردن. [چ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) کثیف کردن. آلوده کردن. شوخگین کردن. تَدنیس. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرکن و چرکین شود.
- چرکین کردن دل کسی را، افسرده و ملول و آزرده خاطر ساختن او را.


چرکین جامه

چرکین جامه. [چ ِ م َ / م ِ] (ص مرکب) آنکه جامه ٔ کثیف و چرک آلود بتن دارد. کنایه از شخص فقیر و بی چیز: سلطان محمود چون بدروازه ٔ شهر رسید چشمش در میان نظارگیان بر پسری افتاد چرکین جامه... اما سخت نیکوروی. (نوروزنامه). رجوع به چرکین شود. || (اِ مرکب) جامه ٔ چرکین. جامه و رخت کثیف و ناپاک. رجوع به چرکین شود.


چرکین شدن

چرکین شدن. [چ ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) کثیف و ناپاک شدن. (ناظم الاطباء). تَغب. اِتِّساخ. اِستیساخ. (منتهی الارب). چرکن شدن. شوخگین شدن. آلوده و ملوث شدن. رجوع به چرک و چرکین شود. || ریم آلود شدن. (ناظم الاطباء). چرک آلودشدن زخم. ریمناک شدن جراحت. رجوع به چرک و چرکن و چرکین شود. || زشت شدن. (ناظم الاطباء). قبیح و بدصورت گشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به چرکین شود. || حقیر و فرومایه شدن. (ناظم الاطباء).
- چرکین شدن دل، مکدر گشتن و بددل شدن. (ناظم الاطباء). دل چرکین شدن. افسرده خاطر شدن.


یقه چرکین

یقه چرکین. [ی َ ق َ / ق ِ چ ِ] (ص مرکب) (اصطلاح عامیانه) یخه چرکین. تنگدست. سخت بی بضاعت. بیچاره که از مستمندی، توانایی شستن لباس خود ندارد. || کنایه از مردم عامی و دهاتی و کارگر. اخلاق این طبقه در حفظ ناموس و شرف و رعایت اخلاق زیردستان از اخلاق ظاهرسازان متمدن سالم تر مانده است. (از یادداشت مؤلف).

فارسی به انگلیسی

چرکین‌

Black, Dirty, Filthy, Grimy, Purulent, Smudgy, Splotchy, Spotted, Unkempt

فرهنگ عمید

چرکین

هرچیز ناپاک و چرک‌آلود، چرک‌دار، شوخگین، ریمناک، ریمن، ریم‌آلود،
ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید،

فارسی به عربی

چرکین

ردیء، قذر

فرهنگ فارسی هوشیار

چرکین

(صفت) ‎-1 آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد، زخمی که از آن چرک آید.

گویش مازندرانی

دل چرکین

دل چرکین – آزرده

فرهنگ معین

چرکین

(چِ) (ص نسب.) آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

چرکین

آلوده، پلشت، پلید، چرک، چرک‌آلود، ریم‌آلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس،
(متضاد) پاکیزه، تمیز

واژه پیشنهادی

چرکین

ناسور شدن

معادل ابجد

چرکین

283

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری