معنی چریکی

لغت نامه دهخدا

چریکی

چریکی. [چ َ / چ ِ] (ص نسبی، اِ) منسوب به چریک. مردم چریک. ج، چریکیان: دیگر باید که جماعت چریکیان با املاک و زمین ملاک وارباب و اوقاف تعلق نسازند. (تاریخ غازانی ص 306). و این چریکیان زراعت آنجا به اسیران و غلامان خود کرده باشند. (تاریخ غازانی ص 306). رجوع به چریک شود.

چریکی. [چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 45هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان، کنار راه مسجدسلیمان به لالی واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، گله داری و کارگری شرکت نفت وراهش شوسه است. ساکنین این آبادی از طایفه ٔ هفت لنگ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


شاره

شاره. [رِ] (اِخ) نام سردار آتنی که در حدود 400- 330 ق. م. در شهر کرونه مغلوب فیلیپ گردید. وی از فرماندهان واقعی قوای چریکی بشمار میرود.


عصابات

عصابات. [ع ِ] (ع اِ) در تداول امروز عرب زبانان، ج ِ عِصابه است به معنی گروه از مردمان، و اصطلاحاً بر چریکها اطلاق شود.
- حرب العصابات، جنگهای چریکی.


مصاف

مصاف. [م َ صاف ف](ع اِ) ج ِ مَصَف ّ.(منتهی الارب). موضعهای صف.(از یادداشت مؤلف). جاهای صف زدن.(منتهی الارب). || جای صف زدن برای کشتی و زورآزمایی. محل مبارزه در کشتی گیری و دیگر حرکات پهلوانی و غیره: فرمود تا مصارعت کنند... و مصاف آراسته کردند.(گلستان). || موضعهای صف در جنگ. جاهای صف زدن در جنگ.(از منتهی الارب). میدانهای جنگ. رزمگاه. مقام جنگ و رزمگاه.(ناظم الاطباء). صاحب غیاث و به تبع او صاحب آنندراج گوید: اگرچه معنی مصاف جای صف زدن است لیکن مجازاً به معنی جنگ و مقام جنگ مستعمل می شود و به ضم خطاست و لفظ عربی که حرف آخر آن مشدد باشد فارسیان به تخفیف خوانند چنانکه در قد و خد. پس فاء مصاف را در فارسی به تخفیف خواندن درست باشد.(از غیاث)(از آنندراج). جنگ.(ناظم الاطباء)(آنندراج)(از غیاث). نبرد. ناورد. نورد. رزم.(یادداشت مؤلف).کارزار. جنگ به تعبیه و لشکریان به صف:
برفتند روزی چهل در مصاف
کسی را نبد گاه مردی و لاف.
فردوسی.
دم اژدها گیرم اندر مصاف
نتابد برِ گرز من کوه قاف.
فردوسی.
جگر بیست مبارز ستدن روز مصاف
نیزه ٔ بیست رش دستگرای تو کند.
منوچهری.
کجا حمله ٔ او بود چه کوهی چه مصافی
کجا هیبت او بود چه شیری چه شگالی ؟
فرخی.
جاسوسان و منهیان ما بازنمودند که خصمان گفته بودند پیش مصاف این پادشاه ممکن نیست که کسی بایستد و اگر بر اثر ما که به هزیمت رفته بودیم کس آمدی کار ما زار بودی.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 581، چ فیاض ص 569).
با یک تنه تن خود چون بس همی نیایی
اندر مصاف مردان چه مرد هفت و هشتی ؟
ناصرخسرو.
پردل بود اندر مصاف دانش
زیرا که زبان ذوالفقار دارد.
مسعودسعد.
به تازی گر ز شیران صد مصاف است
به یاری گر ز پیلان صد قطار است.
مسعودسعد.
هر کس که گلستانی خواهد به مه دی
گو خاک مصافت بین روز دگر فتح.
مسعودسعد.
آن لشکر از بیم پرویز به مصاف رومیان رفتند.(فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 105). کارزار دایم، در مصافها نفس را به فنا سپارد.(کلیله چ مینوی ص 388). سلطان به ترتیب مصاف مشغول شد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298). در این عهد شمس المعالی قابوس بن وشمگیر و فخرالدوله به خراسان افتاده بودند از مصافی که میان ایشان و مؤیدالدوله بود.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
رستم و بهرام را به هم چه مصاف است
این دو خلف را به هم چه خشم و خلاف است ؟
خاقانی.
از پی یک صره ای ز سیم و زر زرد
بر دو محل سپیدشان چه مصاف است ؟
خاقانی.
به مصاف سرکشان در چو تو تیغزن نخیزد
به سریر خسروان بر چو تو تاجور نیاید.
خاقانی.
روز کین اژدهای رایت را
به مصاف و غزا فرستادی.
خاقانی.
از مصاف بولهب فعلان نپیچانم عنان
چون رکاب مصطفی شد ملجاء و منجای من.
خاقانی.
من ز مصافش سپر انداخته
جان سپر دشنه ٔ او ساخته.
نظامی.
گو رو به مصاف شاه بنگر.
(از سندبادنامه ص 16).
گربه شیر است در گرفتن موش
لیک موش است در مصاف پلنگ.
سعدی(گلستان).
این بار نه بانگ چنگ و نای و دهل است
کاین بار مصاف شیر و جنگ مغل است.
سعدی.
چو تیغت ندارد زبان در مصاف
مکن رنجه تیغ زبان را به لاف.
امیرخسرو دهلوی.
- جنگ مصاف، جنگی بوده است که سپاهیان دو طرف به تعبیه یعنی آرایش نظامی و رده بندی و صف کشی با آداب و آیین خاص به جنگ می پرداخته اند یعنی دسته های سپاهیان در قلب و میمنه و میسره و جناحها مستقر می گشته اند و سپس بر هم حمله می برده اند برخلاف جنگهای چریکی که دسته ای از سپاهیان از جای درمی آمده و بر خصم می تاخته و فاتح یا منهزم از آنان بازمی گشته است: پس از عید جنگ مصاف بباید کرد و پس از آن شغل ایشان از لونی دیگر پیش باید گرفت.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 575). جنگ سخت شد از هر دو روی و من جنگ مصاف این روز دیدم در عمر خویش.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 568). اگر یک زخم بباید زد و این جنگ مصاف بکرد نامه بباید نوشت به خط بونصر مشکان.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 547). بنده منتظر جواب است جوابی جزم که جنگ مصاف باید کرد یا نه.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 546).
- مرد مصاف، مرد جنگ. مرد میدان جنگ. مرد دلیر و پهلوان و جنگاور:
مرد مصاف در همه جا یافت می شود
در هیچ عرصه مرد تحمل ندیده ام.
صائب.
- مصاف افتادن، جنگ درگرفتن: میان ایشان پنج نوبت مصاف افتاد چهار بار برکیارق مظفر بود و یک بار سلطان محمد.(سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 39).
- مصاف پیوستن، جنگ کردن: گرد بر گرد خرگاه طواف کردن و با سر پوشیدگان درگاه مصاف پیوستن کار لنگان و لوکان و بی فرهنگان است.(مقامات حمیدی ذیل لنگ). پس آهنگ جنگ آورد و مصاف پیوست.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 350).
- مصاف جای، میدان جنگ. رزمگاه. آوردگاه. ناوردگاه: مهرویه از باغ بیرون آمد و روی به راه نهاد تا بدان مقام رسید که مصاف جای بود.(سمک عیار ج 1 ص 118).
- مصاف خواستن، طلب مصاف کردن. خواستار جنگ شدن. مبارز برای مبارزه طلبیدن: خورشیدشاه با پهلوان گفت ایشان به جنگ بیرون نمی آیند ما را بایدبیرون رفتن و مصاف خواستن.(سمک عیار ج 1 ص 179).
- مصاف خیز، خیزنده به مصاف. آنکه به جنگ برخیزد و آن که به جنگ و نبرد پردازد:
از زلزله ٔ مصاف خیزان
شد قلّه ٔ بوقبیس ریزان.
نظامی.
- مصاف دادن، جنگیدن. جنگ کردن. رزمیدن. نبرد کردن. به جنگ پرداختن. به نبرد پرداختن.(از یادداشت مؤلف): و آنچه هیچ پادشاه را میسر نشد از مصاف دادن و کشتن، او را میسر بود.(راحهالصدور ص 63). اصفهبد با او مصاف داد و او را بشکست.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 261). صمصام الدوله به دفع ایشان مشغول شد و با ایشان چند مصاف بداد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 313).
- مصاف شکستن،صف شکستن. غلبه کردن بر دشمن. پیروز شدن در جنگ: اگر پادشاهی با شجاعت ده مصاف بشکند چون از حلم بی بهره بود به یک عربده همه را باطل گرداند.(کلیله و دمنه چ مینوی ص 349).
- مصاف طلبیدن، مصاف خواستن. طلب نبرد کردن. مبارز خواستن برای مبارزه.
- مصاف کردن، جنگیدن. نبرد کردن. به جنگ و نبرد آغازیدن. محاربه کردن. مصاف دادن: پس بر آن قرار گرفت که مصاف کنند و تاش گرگ پیر بود و چهل سال سپهسالاری کرده بود.(چهارمقاله ص 26).
- مصاف کشیدن، صف جنگ ترتیب دادن. لشکرها به صف داشتن.
- هم مصاف، همرزم. حریف. هماورد. هم نبرد:
سکندر نه گر خود بود کوه قاف
که باشد که من باشمش هم مصاف ؟
نظامی.
|| صف لشکر در جنگ. لشکر که در جنگ صف برکشد. لشکر صف زده در جنگ:
ز دور دیدم گردی برآمده به فلک
میان گرد مصافی چو آهنین دیوار.
فرخی.
بدان صفت ز درازی کشیده هر دو مصاف
که وهم کس نرسد از میان همی به کنار.
امیرمعزی(دیوان ص 199).
- مصاف از پس مصاف، صف درصف. رده ها از پی هم.
- مصاف از پس مصاف برکشیدن، صف پشت سرهم کشیدن. صف های لشکر به دنبال هم ترتیب دادن:
جایی که برکشند مصاف از پس مصاف
وآهن سلب شوند یلان از پس یلان.
فرخی.
- مصاف زدن، صف زدن. صف آرایی کردن. رده برکشیدن. صف کشیدن:
هر کجا زلف او مصاف زند
زشت باشد که نافه لاف زند.
سنائی.


پلاته

پلاته. [پْلا / پ ِ ت ِ] (اِخ) نام یکی از شهرهای بئوسیا بوده است که پزانیاس و اریستیدس در آنجا بر ماردنیوس سردار ایرانی غالب آمدند (479 ق. م.) پلاته در زمان جنگهای پلوپونزوس به آتنیان پیوست و بدین سبب بدست سپاهیان اسپارتا در سال 427 ق. م. ویران شد و بالاخره اسکندر پادشاه مقدونیه آن را مجدداً آباد کرد. (از حواشی ترجمه ٔ تمدن قدیم تألیف فوستل دوکلانژ بقلم نصراﷲ فلسفی). در باب ارتباط شهر پلاته با تاریخ ایران قدیم در تاریخ ایران باستان آمده است: وقتی که آتنی ها در ماراتن بودند اهالی پلاته مانند یک نفر به کمک آنها آمدند جهت این بود که سابقاً پلاته در مقابل اهالی تب کمکی از اسپارتیها خواسته بود و آنها جواب داده بودند «ما از شما دوریم از آتن کمک بخواهید» بعد چون آتنی ها به آنها کمک کرده بودند حالا اهالی پلاته خواستند حق شناسی خود را نموده باشند. عده ٔ اهالی پلاته در جنگ مذکور بنا بروایت ژوستن هزار نفر بوده است. اهالی پلاته با وجود اینکه مردان دریائی نبودند در جدالهای ارتمیزیوم بواسطه ٔ رشادت با آتنیها در دادن نفرات شرکت کردند. پس از زد و خوردهای متعدد که میان ایرانیان با یونانیها روی داد یونانیها تصمیم گرفتند که بمحل پلاته روند زیرا این محل به ملاحظات نظامی از اری تر بهتر بود و بعلاوه آب وافر داشت بنابراین حرکت کرده به سرچشمه ٔ گارگافی رفتند و به مردمانی تقسیم شده نزدیک اندروکرات اردو زدند و مقدمات جدال پلاته آغاز شد (479 ق.م).
نفرات طرفین متخاصمین.
غیب گوئیها: پس از آن یونانیها به آراستن صفوف مشغول شدند. هرودوت عده ٔ قشون یونانیها را چنین نوشته: میمنه را ده هزار لاسدمونی اشغال کرد. از این عده پنجهزار نفر اسپارتی بودند، که سی وپنج هزار نفر اسلحه دار سبک اسلحه ٔ ایلوت همراه داشتند (مردم ایلوت بومیهای لاسدمون و مغلوبین اسپارتیها بودند و اینها با مردم مزبور به قسمی بدرفتاری میکردند که نظیر آن کمتر در جاهای دیگر دیده شده. میتوان گفت که آنها برده وار در تحت آقائی مطلق اسپارتیها میزیستند واربابها مخصوصاً سعی داشتند مردم ایلوت را دائماً در وحشت نگاهدارند تا فرصتی برای شورش نیابند. اگر خشیارشا یا مردونیه خواسته بودند وارد پلوپونس گردند، تمام مردم ایلوت بر ضد اسپارتیها میشوریدند. مترجم).پس از آنها 1500 نفر از اهالی تِژِه که تماماً سنگین اسلحه بودند، جا گرفتند. بعد، 5000 نفر کُرنتی و پس از آنها 300 نفر پوتی دیاتی که از شبه جزیره ٔ پال لِن آمده بودند. پوزانیاس سپهسالار قشون یونان این جای پرافتخار را به آنها بواسطه ٔ خواهش کُرنتی ها داده بود. بعد، ترتیب مردمان یونان از حیث جاها چنین بود 600 نفر آرکادی، سپس 3000 نفر سی سیونی پس از آنها 800 نفر اپی دریانی، بعد 1000 نفر ترزیانی، پس از ترزیانی ها 200 نفر لِپ ْریاتی و 400 نفر از اهل می سِن ْوتی رَنْت ْ: عده ٔ سایر مردمان یونانی را هرودوت 7900 نفر و عده ٔ آتنی ها را 800 نفرنوشته. آتنی ها به سرداری لی زی ماک پسر آریستید در میسره ٔ قشون بودند و بدین جهت بقول هرودوت ابتداء و انتهای لشکر محسوب میشدند. عده ٔ کل قشون یونان چنین بود: سپاهیان سنگین اسلحه 35700 نفر، عده ٔ سپاهیانی که با اسپارتی ها بودند و بالتمام اسلحه ٔ خوب داشتند، 35000 نفر (از قرار هفت نفر برای یک اسپارتی) و بالاخره عده ٔ سپاهیانی که مانند ایلوت های سبک اسلحه همراه لاسدمونیها و یونانیها بودند، به 34500 نفر میرسید. بنابر گفته ٔ هرودوت قشون یونان در پلاته به 108200 نفر بالغ بود و از این عده 35700 نفر سنگین اسلحه بودند، ولی خود هرودوت بعد میگوید که اگر سپاهیان تِسالی راهم حساب کنیم عده ٔ نفرات به 110000 نفر میرسید. (کتاب 9، بند 28-30). مردونیه لشکر ایران را پس از عزاداری برای ماسیس تیوس، بطرف رود آسُپ ْ حرکت داده در آنجا بدین ترتیب بیاراست: پارسیها را در مقابل لاسدمونیها قرار داد و چون عده ٔ پارسیها زیادتر بود، این قسمت چند صف بست و بر حسب مشورت با اهالی تِب سپاهیان زبده ٔ پارسی در مقابل لاسدمونیها و عده ای که ضعیف تر بود، روبروی اهالی تژه واقع شدند. پس از پارسیها مادیها جا گرفتند، بدین ترتیب که روبروی کُرنتی ها و پوتی دیاتها و سی سیونها ایستادند. پهلوی مادیها باختریها در مقابل اپی دریانها و ترزیانها صف بستند. پس از باختریها هندیان و سکاها در مقابل مردمان دیگر یونانی ایستادند و بعد از سکاها سپاهیان یونانی ایران، مانندب ِاُسی و لُکری و مِلیانی و تسالی و فوسیدی صف بستند. اینها در مقابل آتنی ها و مردم مگار و پلاته ایستادند. علاوه بر آن مردونیه مردم مقدونی را هم در مقابل آتنی ها جا داد. ترتیب پیاده نظام چنین بود و سواره نظام جاهای جداگانه داشت. عده ٔ قشون مردونیه را هرودوت 300000 نوشته و گوید، در میان آن غیر از مردمانی که من نامیدم، حبشیها و مصریها و بعض مردمان آسیای صغیرنیز بودند. نظر به اینکه در ارقام هرودوت مبالغه زیاد است، این عده را هم نمی توان صحیح دانست. عده ٔ سپاهیان یونانی مردونیه را مورخ مذکور تا پنجاه هزار تن تخمین کرده، اگرچه علاوه میکند که اطلاع درستی ندارد. این عدد هم اغراق آمیز است، زیرا بنابراین یونان میبایست یکصدوشصت هزار سپاهی تهیه کند و این کار از قوه و استطاعت آن خارج بود. هرودوت گوید پس از آنکه طرفین در مقابل یکدیگر صف بستند در هر دو طرف مراسم قربانی شروع شد و نتیجه ٔ جنگ را هر دو طرف از غیب گوهائی که داشتند سؤال کردند در قشون یونانی غیب گوی معروفی بود موسوم به تی سامن برادر هژیاس که فال گرفت و گفت اگر یونانیها جنگ دفاعی پیش گیرند، فاتح و اگر ازرود آسپ بگذرند مغلوب خواهند شد. در طرف دیگر مردونیه میخواست جنگ را شروع کند ولی تفألهای غیب گوها مساعد نبود. آنها نیز میگفتند که مردونیه، اگر جنگ دفاعی کند غالب خواهد بود و الا مغلوب. غیب گوی معروف قشون مردونیه هژزیسترات یونانی از اهل اِله بود. این غیب گو سابقاً اسپارتیها را خیلی آزرده بود و اینها او را گرفته و در کنده و زنجیر کرده میخواستند با انواع عقوبتهای سخت بکشند. هِژزیسترات، چون دید قبل از مرگ باید تحمل زجرهای گوناگون کند، تصمیم بر کاری کرد که شایان حیرت است. توضیح آنکه با آهن تیزی که در محبس اتفاقاً بدستش افتاد، پاشنه و کف پای خود را تانزدیکی انگشتان بریده پای را از کنده بیرون آورد و بعد دیوار محبس را سوراخ کرده گریخت. روزها پنهان میشد و شبها راه میرفت. تا خود را شب سوم به تژه رسانید. اسپارتیها وقتی که نصف پای او را در کنده دیدند، در حیرت شدند و هر چند تلاش کردند، نتوانستند او را بیابند. هژزیسترات در تِژه به معالجه ٔ پا پرداخت و بعد یک پای چوبین برای خود سفارش داد و دشمن علنی اسپارتی ها گردید. اگرچه اسپارتی ها بعدها او را بدست آورده کشتند، ولی این قضیه بعد از جنگ پلاته روی داد. در پلاته او طرف توجه مردونیه بود و پول زیاد از او میگرفت. این شخص نظر به کینه ای که نسبت به اسپارتیها میورزید و نیز از جهت بخششهای سرشار مردونیه با نهایت جد صمیمانه بقربان کردن و تفأل پرداخت. با وجود این نتیجه برای جنگ مساعد نبود. در قشون یونانی مردونیه نیز غیب گوی دیگری موسوم به هیپ پوماک فال گرفت و بهمان نتیجه رسید. وضع بدین منوال بود، و حال آنکه همه روزه بر عده ٔ قشون مخاصم یعنی یونانی می افزود و مردونیه از این جهت و نیز بواسطه ٔ کمی آذوقه عقیده داشت که زودتر جنگ را شروع کند.هفت روز طرفین در تردید گذراندند و روز هشتم شخصی از اصل تب تِم ِژِنیدِس نام به مردونیه پیشنهاد کرد که قوه ای بفرستد تا معبر سی تِرُن را بگیرند چه همینکه یونانیها از این واقعه آگاه شوند، جمعی را برای دفاع معبر حرکت خواهند داد و میتوان عده ٔ زیادی از آنها کشت (توضیح آنکه این معبر از خطوط ارتباطیه ٔ قشون یونانی بود و آذوقه به آنها از این راه میرسید. مترجم) مردونیه این پیشنهاد را پذیرفت و دسته ای که مأمور این کار شد، در موقعی به معبر مزبور رسید که پانصدرأس چهارپا آذوقه از پلوپونس برای قشون یونانی می آورد. پارسی ها چهارپایان و مردان را کشتند و آذوقه رابرگرفته به اردوی مردونیه برگشتند. پس از این واقعه دو روز دیگر گذشت، بی آنکه جنگ شروع شده باشد. پارسی ها تا رود آسُپ ْ پیش میرفتند تا بدین وسیله یونانیهارا بجنگ بکشانند، ولی هیچ کدام از طرفین نمیخواست از رود مزبور بگذرد. اما سواره نظام پارس بدستور مردونیه بدسته هائی تقسیم شده به قشون یونانی همواره زحمت میداد و اهالی تِب، که جداً طرفدار ایران بوده با حرارت برای پارسی ها میجنگیدند، همواره به قشون یونانی نزدیک میشدند، بی اینکه داخل جنگ گردند و پارسیها و مادیها بکمک آنها آمده کارهای نمایان می کردند. از زمانی که طرفین روبروی هم اردو زدند، ده روز گذشت و جدالی نشد روز یازدهم به قشون یونانی کمک زیاد رسید و از طرف دیگر مردونیه از تعلل خسته شد و با اَرته باذ پسر فرناس یکی از پارسیها که مورد توجه و احترام خشیارشا بود - مشورت کرد. او گفت عقیده ٔ من این است که اردو را حرکت داده به دیوارهای تِب ْ نزدیک شویم. چه در آن شهر آذوقه برای قشون و علیق برای اسبها و چهارپایان زیاد است. پس از آن چون در آنجا طلای مسکوک و غیرمسکوک و نقره زیاد داریم، تمام این فلزات کریمه و نیز آبخوریها را برای یونانیهائی که در شهرها نفوذ دارند، بفرستیم شکی نیست که یونانیها پس از دیدن این مقدار طلا، نقره و اشیاء قیمتی آزادی خودشان را خواهندفروخت و ما بی جنگ، که خطر دارد، بمقصود خود نایل میشویم. اهالی تِب ْ هم به این عقیده بودند، ولی مردونیه این عقیده را نپسندید و گفت قشون ما بمراتب بیش ازقشون یونان است و بهتر این است که تفألهای هِژِزیسترات را کنار نهاده موافق آئین پارسی و عاداتمان جدال را شروع کنیم. چنین بود رأی مردونیه و چون فرماندهی قشون را خشیارشا به او داده بود، ارته باذ مقاومت نکرد و دیگران نیز مخالفت نورزیدند. (کتاب 9، بند 31-43). پس از آن او سران سپاه پارس و نیز سرکردگان قشون یونانی را که با او بودند خواسته گفت: آیا شما شنیده اید که یک غیب گو گفته باشد، قشون ایران در یونان معدوم خواهد شد. حضار جوابی ندادند، چه عده ای از آنها اصلاً نمیدانستند که غیب گوئی چیست و برخی از ترس مردونیه نمیخواستند چیزی بگویند. در این حال مردونیه چنین گفت: چون شما چیزی نمیدانید یا جرئت ندارید بیان کنید من مانند شخصی آگاه حرف خواهم زد، موافق گفته غیب گوئی مقدر است، که پارسی ها معبد دلف را خراب کنندو بعد از آن در یونان هلاک شوند، ولی چون ما بر این پیش گوئی آگاهیم، ابداً دست به معبد نخواهیم زد و بالنتیجه در یونان هلاک نخواهیم شد (این نوشته ٔ هرودوت هم دلیل نظری است که در صفحه ٔ 800 اظهار شد، راجع به اینکه ایرانیها اصلاً در صدد خراب کردن معبد دلف نبوده اند. م.) بنابراین از میان شما آنهائی که دوست پارس اند، شاد و مشعوف باشند که ما بر یونانیها برتری داریم (روی سخن معلوم میشود به یونانیهائی بوده که در قشون مردونیه حضور داشتند. م.) پس از این نطق مردونیه امر کرد تدارکات لازم را ببینند و چنان پندارند که فردا در طلیعه ٔ صبح جدال شروع خواهد شد. بعد شب دررسید و بجاهای لازم قراول و کشیک گذاشتند. چون پاسی از شب گذشت و در هر دو اردو غرق خواب شدند، اسکندر پسر آمین تاس پادشاه مقدونی، که یکی از سرداران لشکر پارس بود، سوار اسب شده خود را به پیش قراول سپاه یونانی رسانید و گفت، میخواهم با سرداران قشون یونان مذاکره کنم. خبر بسرداران دادند و آنها به محل پیش قراول شتافتند. پس از آن اسکندر به آنها چنین گفت: «آتنی ها، میخواهم سرّی را بروز دهم، که اگر بجز پوزانیاس به کسی دیگر بگوئید، باعث فنای من خواهد شد. اگر من دوست مهربان نبودم، این سرّ را بروز نمیدادم. من یونانی ام و نیاکان من از زمانی بودند، که خیلی قدیم است. و نمیخواهم یونان را اسیر ببینم. پس از این مقدمه بشمامیگویم، که قربانیها و تفألها نسبت به مردونیه مساعد نیست و اگر چنین نبود تا حال جنگ شده بود ولی او تصمیم کرده که اعتنائی به نتیجه ٔ تفأل ها نکرده فردادر طلیعه ٔ صبح جنگ را شروع کند بنابراین حاضر جنگ باشید. اگر احیاناً مردونیه جنگ را بتأخیر انداخت، محکم در جاهای خودتان بمانید، زیرا آذوقه ٔ قشون او برای چند روزی بیش نیست. هرگاه کارها موافق آرزوی شما انجام یافت، عدالت اقتضا میکند در فکر شخصی هم باشیدکه خود را بخطر انداخته شما را از مکنونات مردونیه آگاه کرد تا خارجیها ناگهان بشما حمله نکنند. من اسکندر مقدونی میباشم (این همان اسکندر است که خواهرش را بقول هرودوت به بوبارس پارسی داده بود. م.) اسکندراین بگفت و بجای خود در اردوی ایران بازگشت. پس از آن سرداران یونانی به میمنه رفته آن چه را که شنیده بودند. به پوزانیاس سپهسالار قشون یونان گفتند و چون او از پارسی ها میترسید، چنین گفت: حالا که بنا است فردا جنگ بشود، لازم است که شما آتنی ها در مقابل پارسی ها بایستید و ما در مقابل سپاهیان ب ِاُسی و یونانیهای دیگر که روبروی شما اردو زده اند، جا گیریم، جهت این است که شما پارسیها را می شناسید و میدانید چگونه جنگ میکنند، زیرا در ماراتُن با آنها نبرد کرده اید ولی ما با آنها جنگ نکرده ایم. اما ما جنگیان ب ِاُسی و تسالی را بهتر از شما میشناسیم چه با آنها جنگیده ایم.پس اسلحه ٔ خودتان را برداشته به میمنه بروید و ما از میمنه به میسره خواهیم رفت. آتنی ها در جواب گفتند که این نقشه موافق همان نکته ای است که ما دریافته بودیم، ولی جرئت نمیکردیم بگوئیم. این است که با مسرت آن را پذیرفته اجرا خواهیم کرد. یونانیهای ب ِاُسی که در قشون مردونیه بودند این نقشه را دریافته در حال آن را به مردونیه اطلاع دادند و چون او بر این تغییر آگاه شد، فوراً امر کرد پارسیها از جاهای خود حرکت کرده در مقابل لاسدمونی ها بایستند. از طرف دیگر پوزانیاس نیز از نقشه ٔ مردونیه مطلع شد و چون دید که مردونیه نقشه ٔ او را دریافته، مجدداً امر کرد لاسدمونیها بجاهای خودشان برگردند و همین که آنها چنین کردند مردونیه نیز پارسیها را بجاهای اوّلی آنها برگردانید. پس از آنکه لاسدمونیها در جاهای خود قرار گرفتند. مردونیه رسولی نزد اسپارتیها فرستاد که این پیغام را برساند: «اسپارتیها، در این مملکت شما را مردان شجاع دانسته از این جهت که هرگز از جنگ فرار نمی کنید، از صفوف خود خارج نمیشوید و در جاهای خود محکم مانده میکشید یا می میرید، شما را ستایش میکنند. این است آنچه میگویند ولی چیزی نیست که از حقیقت بقدر این شهرت شمادور باشد زیرا قبل از آنکه جدال را شروع کرده دست بگریبان شویم شما صفوف خود را ترک کرده میگریزید و آتنی ها را در مقابل ما جا داده خودتان روبروی بندگان ما می ایستید (مقصود سپاهیان ب ِاُسی و تسالی یعنی یونانی هائی است که مطیع ایران بوده اند، هرودوت مطیع را غالباً بنده نوشته. م.) چنین اقدامی درخور مردان بلندهمت نیست و معلوم میشود در عقیده ٔ خود نسبت به شما بخطا رفته ایم. ما متوقع بودیم که رسولی نزد ما فرستاده پارسیها را بجنگ با خودتان بتنهائی دعوت کنید، ولی انتظار ما برآورده نشد زیرا شما از ترس پنهان میشوید. حالا چون از طرف شما چنین پیشنهادی نشده آنرا من پیشنهاد میکنم. چرا ما به عده ٔ مساوی با هم جنگ نکنیم ؟ شما از طرف یونانیها و ما از طرف خارجیها. اگر سپاهیان دیگر هم میخواهند بجنگند، میتوانند جنگ کنند و اگر نمیخواهند بجنگند، جنگ ما کافی خواهد بود، با این شرط که هر طرف غلبه کرده تمام سپاه آن طرف غالب محسوب شود». رسول پس از بیان مطلب چندی مکث کرد و چون جوابی نشنید، برگشت و آنچه را که دیده بود به مردونیه گفت. سردار پارسی از سکوت یونانیها مشعوف گردید و سواره نظام خود را مأمور کرد به یونانیها حمله کند. (کتاب 9، بند 49). سواره نظام که ماهرانه زوبین پرتاب میکرد و تیر میانداخت تلفات زیاد به یونانیها وارد کرد، زیرا نه به دشمن نزدیک میشد و نه میگذاشت دشمن به آن نزدیک شود. سواران پارسی پیش رفتند تا آنکه به چشمه ٔ گارگافی رسیده آن را کور کردند. بر اثر این اقدام، چون پارسیها نمیگذاشتند یونانیها از رود آسُپ ْهم آب ببرند، سپاهیان بی آب مانده به سرداران خود رجوع کردند و آنها در میمنه جمع شدند تا در باب بی آبی و صدماتی که از سواره نظام ایرانی به آنها وارد میشد، شور کنند. علاوه بر بی آبی آذوقه هم نداشتند و کسانی که برای حمل آذوقه به پلوپونس روانه شده بودند، نمیتوانستند به اردو برگردند. سرداران یونانی به این عقیده شدند که اگر پارسیها باز جنگ را بتأخیر اندازند، یونانیها به جزیره ای که در مقابل پلاته واقع و به مسافت ده اِستاد از رود آسُپ ْ و چشمه ٔ گارگافی است، بروند. این جزیره که اِورُاِ نام دارد، از انشعاب رودی بوجود آمده که از کوه سی ترون جاری است. بنابر عقیده ٔ مذکور سرداران یونانی تصمیم کردند که در پاس دوم شب به آن جزیره بروند چه میترسیدند که اگر زودتر حرکت کنند، پارسیها ملتفت شده آنها را تعقیب خواهند کرد.بر اثر این تصمیم قرار دادند، که بعد از ورود به جزیره، نیمی از قشون خود را به کمک، که عقب آذوقه رفته بودند، بفرستند، زیرا ایرانیها معبر را گرفته مانع از رسیدن آذوقه به اردوی یونانی بودند. تمام روز سواره نظام پارس زحمات زیاد به یونانیها رسانید و چون شب دررسید، به اردوی خود برگشت. پس از آن عده ای زیاد از یونانیها در وقت معهود حرکت کردند، ولی نه برای اینکه بجای مقرر (یعنی جزیره) بروند، بل با این مقصود، که هزیمت کنند، زیرا همینکه حرکت کردند، به این بهانه که میخواهند از سواره نظام پارس در امان باشند، راه را بطرف پلاته کج کرده فرار کردند و به معبد ژونُن که به مسافت بیست اِستاد (تقریباً دوثلث فرسخ) از چشمه ٔ گارگافی بود، درآمدند. بعد از حرکت این یونانیها پوزانیاس سپهسالار یونانی، چون تصور میکرد که سپاهیان مذکور بطرف جزیره حرکت کرده اند به لاسدمونیها نیز فرمان داد حرکت کنند و آنها میخواستند این امر را مجری دارند، ولی آمّوفارِت پسر پولیاد که سرکرده ٔ دسته ٔ پی تانات بود، سر پیچیده گفت ما از پیش دشمن فرار نخواهیم کرد و حاضر نیستیم این بی شرافتی را برای اسپارت باعث شویم. جهت استنکاف آمّوفارِت از اینجا بود که در مشورت سرداران حاضرنبود و نمیدانست برای چه یونانیها حرکت کردند. پوزانیاس از عدم اطاعت سرکرده ٔ اسپارتی افسرد، ولی چون نمیتوانست راضی شود که دسته ٔ اسپارتی تنها مانده مضمحل گردد، تصمیم کرد بماند و آموفارت را راضی کند که مخالفت نورزد، چه سرکردگان دیگر لاسدمونی اشکال در عزیمت نمیکردند. اما آتنیها، چنانکه هرودوت گوید، نگرانی از عدم حرکت لاسدمونیها نداشتند، چه میدانستند، که فعل آنها با حرفشان تفاوت دارد. بالاخره زمانی رسید که تمام قشون یونان برحسب تصمیم مجلس مشورت بطرف جزیره ٔ اِوْرُاِ حرکت کرد و آتنی ها رسولی نزد پوزانیاس فرستادند، تا دستور بگیرد و ضمناً بفهمد، که لاسدمونیها حرکت کرده اند یا نه. این رسول وقتی رسید، که پوزانیاس و اوریاناکس با آموفارت محاجه میکردند و دعوا شروع شده بود. در این حال آموفارت سنگی را با دست بلند کرده در پیش پای پوزانیاس گذارد و گفت «با این سنگ من رأی میدهم، که از پیش بیگانه ها فرار نکنیم » برای فهم این جمله باید بخاطرآورد، که لاسدمونیها با سنگهای ریز رأی میدادند. هرودوت در اینجا نیز گوید، که لاسدمونی ها بربرها را بیگانه میگفتند. (کتاب 9، بند55). (و از اینجا صریحاً استنباط میشود، که کلمه ٔ بربر را بعض یونانی ها مانند آتنی ها بمعنی بیگانه یا غیر یونانی استعمال میکردند و برخی مانند لاسدمونیها بجای بربر بیگانه میگفتند. م.) پوزانیاس به سرکرده ٔ اسپارتی جواب داد «تو دیوانه شده ای » و بعد برگشته به رسول آتنی گفت، به آتنی ها بگو، که وضع چنین است، لازم است بدینجا بیایند و راجع بحرکت هرچه ما کردیم بکنند. رسول برگشت و مشاجره بین پوزانیاس و آموفارت تا سپیده ٔ صبح دوام یافت، بی اینکه نتیجه داده باشد. تا بالاخره به نظر پوزانیاس چنین رسید، که اگر لاسدمونیها حرکت کنند آموفارت نخواهد ماند. بنابراین، فرمان حرکت را داد و لاسدمونیها براه افتادند و سپاهیان تژه هم دنبال آنها روانه شدند، ولی راهی، که لاسدمونیها می پیمودند، غیر از راه آتنی ها بود، چه لاسدمونیها از ترس سواره نظام ایران در کوهپایه ٔ سی ترون حرکت میکردند و آتنی ها در جلگه. بعد آموفارت، چون دید لاسدمونی ها بحرکت آمده اند، او هم با دسته ٔ خود حرکت کرده آهسته از دنبال آنان روانه شد. سواره نظام پارس همینکه دید یونانی ها جاهای سابقشان راترک کرده اند پیش رفته بنای تعرض را گذارد. هرودوت گوید؛ وقتی که به مردونیه خبر رسید، که یونانیها شبانه از اردوگاه خود حرکت کرده اند، تراکس را، که از اهل لاریس بود با برادران او خواسته چنین گفت، «پسران آله آس، شما که همسایه های لاسدمونیها هستید، میگفتید، آنها هیچگاه از جنگ فرار نمیکنند. حالا که اردوگاه آنان را خالی می بینید، چه خواهید گفت. لاسدمونیها، همینکه دیدند با مردان شجاع طرف خواهند شد، جاهای خود را در صف تغییر دادند و حالافرار کردند. اینها در واقع امر ترسوهائی هستند و اگر امتیازی دارند نسبت بر سایر یونانیها است، که نیز ترسو میباشند. چون شما هنوز شجاعت پارسی ها را ندیده اید، من از تمجیدات شما از لاسدمونیها بشما ایرادی ندارم، ولی تعجب من از ارته باذ است، که پیشنهاد میکرد، ما در شهر تب خود را محصور کنیم من در موقع خود این صلاح بینی او را بعرض شاه خواهم رسانید. عجالتاً نبایدگذاشت که این یونانیها از چنگ ما بیرون روند و بایدآنها را تعقیب کرده جزای بدی هائی را، که به ما کرده اند، در کنارشان گذاشت. (کتاب 9، بند 49- 60).
جدال پلاته (479 ق.م.):
هرودوت گوید. (همان جا): مردونیه پس از این نطق فرمان داد که قشون ایران از آسپ گذشته یونانیها را تعقیب کند، چه او پنداشته بود، که یونانیها واقعاً فرار میکنند و تمام حواس او متوجه لاسدمونیها و اهالی تژه بود، زیرا کوه مانع بود از اینکه سپاهیان پارس آتنیها را در جلگه ببینند سرداران دیگر قشون ایران همینکه دیدند پارسیها یونانیها را تعقیب میکنند، آنها هم بیرق ها را برداشته بی نظم و ترتیب دنبال پارسیها رفتند. در این حال فریادکنان می تاختند و قیل و قال موحشی میکردند، مثل اینکه بخواهند یونانی ها را بربایند پوزانیاس، چون دید در تحت فشار سواره نظام پارسی واقع شده سواری نزد آتنی ها فرستاده چنین پیغام داد؛ «آتنیها، در چنین جدالی، که آزادی یا بندگی یونان به آن بسته است، متحدین ما به ما و شما خیانت کردند، چه شب گذشته آنها گریختند (مقصود پوزانیاس آن عده بود، که فرار کرده به معبد ژونن رفته بودند) و با وجود این ما برای دفع دشمن و کمک کردن بیکدیگر استقامت میورزیم. اگر سواره نظام دشمن به شما حمله میکرد، ما و اهالی تژه، که نسبت به ما باوفایند، به کمک شما می شتافتیم، ولی چون تمام سواره نظام دشمن با ما جنگ میکند و ما را خسته کرده، بر شماست که به کمک ما بیائید. اگر نمیتوانید کمک کنید، تیراندازانی برای مابفرستید. حرارتی، که شما در این جنگ نشان دادید و از طرف ما شایان قدردانی است، ما را امیدوار می کند، که شما خواهش ما را خواهید پذیرفت ». بر اثر این پیغام آتنی ها براه افتادند، تا به لاسدمونیها رسیده آنها را کمک کنند، ولی یونانیهائی، که در قشون شاه بودند، حمله به آتنی ها کرده آسیب زیاد وارد کردند و نگذاشتند، که آنها به لاسدمونی ها برسند لاسدمونی ها، که عده شان به 53000 نفر میرسید، مشغول مراسم قربان کردن شدند، تا معلوم شود که اوضاع برای جنگ با مردونیه مساعد است یا نه. جواب تفأل مساعد نبود. در این احوال بر تلفات یونانیها می افزود و همواره عده ای بیشتر زخم برمیداشت چه پارسیها در پناه سنگری، که از سپرها ساخته بودند، چنان باران تیر بر اسپارتی ها می باریدند، که یونانیها را عاجز کرده بودند. چون مراسم قربانی دوام داشت و علائم آن برای جنگ مساعد نبود، بالاخره پوزانیاس روی خود را به معبد ژونن کرده استغاثه کرد که ربهالنوع مزبور نگذارد امید سپاهیان او مبدل به یأس گردد. پوزانیاس مشغول استغاثه بود، که سپاهیان تژه از جا کنده بطرف پارسی ها یورش بردند. دعا و استغاثه ٔ پوزانیاس هنوز تمام نشده بود، که تفأل علایم مساعد برای جنگ نشان داد و لاسدمونی ها حمله کردند. پارسی ها پا فشردند و جدال در ابتدا در نزدیکی سنگر سپرها درگرفت.پس از اینکه این سنگرها خراب شد، جنگی سخت مدت مدیدی در نزدیکی معبد سرس دوام داشت و پارسی ها مدتی پا فشردند، تا اینکه یونانیهاموفق شدند آنها را از آن مکان خارج کنند. پارسی ها نیزه ٔ یونانیها را از دست آنان گرفته میشکستند. هرودوت گوید (کتاب 9 بند62): «در این روز پارسی ها نه از حیث زورمندی کمتر از یونانیها بودند و نه از حیث جسارت، ولی چون سبک اسلحه بودند و چابکی و احتیاط دشمن خود را نداشتند، تک تک، یا ده نفر ده نفر و بل بیشتر، حمله به اسپارتی ها می کردند و همه ریز ریز میشدند. (کتاب 9، بند62). از این گفته ٔ هرودوت صریحاً استنباط میشود، که اگر اسلحه پارسی ها محکم میبود، فائق می شدند، زیرا عده ای زیاد از آنها از جهت نداشتن اسلحه کشته میشدند، و حال آنکه جسارتشان بقدری بود، که نیزه را از دست دشمن ربوده میشکستند. بعد هرودوت میگوید (همانجا، بند63): «پارسیهائی، که در اطراف مردونیه بودند، فشاری سخت به یونانیها میدادند. او سوار اسبی سفید بود و خود شخصاً با هزار نفر سپاهی زبده ٔ پارسی میجنگید و تا او زنده بود، پارسیها در مقابل لاسدمونیها پا فشرده مردانه جنگیدند و عده ای زیاد از آنها کشتند، ولی پس از کشته شدن سردار مذکور این قسمت که بهتر از قسمتهای دیگر قشون پارسی بود، شکست خورد، سایر قسمتها هم رو بفرار گذاشتند و فتح نصیب لاسدمونیها گردید. پارسیها دو منقصت بزرگ داشتند، یکی لباس بلند، که پر و پای آنها را میگرفت و دیگر اسلحه ٔ سبک. اهمیت نقص آخری در این مورد بیشتر بود، چه پارسیها با مردانی جنگ میکردند، که سنگین اسلحه بودند». (راجع به لباس پارسیها، که هرودوت در این جا بدان اشاره کرده، باید گفت، که معلوم نیست لباس پارسیها در ابتدا چه شکلی داشته، ولی پس از غلبه بر مادیها، چنانکه بالاتر گذشت، کوروش لباس بلند مادی را پسندید و پارسی ها به این لباس ملبس شدند. م.). بعد هرودوت شرح وقایع جنگ رادنبال کرده میگوید، «در این روز اسپارتیها با مرگ مردونیه تلافی مرگ لئونیداس را، چنانکه غیب گو گفته بود، کردند و فتح درخشانی، که نظیر آن را تا حال نشنیده ایم حکایت کرده باشند، نصیب پوزانیاس پسر کل اِم ُ برُست ْ و نوه ٔ آناکساندرید گردید. ما وقتی که اسلاف پوزانیاس را شمرده ایم اشاره به اسلاف لئونیداس نیز کردیم. زیرا نیاکان یکی نیاکان دیگری هم بودند. مردونیه را یکنفر اسپارتی ممتاز کشت و نام او آیم نس توس بود، این شخص چندی بعد از جنگ پارسی ها با سیصد نفر، که در تحت حکم او بودند، در جنگی با اهالی مِس ُسِن کشته شد. پارسیها پس از شکست فرار کرده و به اردوی خود پناه برده در پشت دیوار چوبین، که ساخته بودند، پنهان شدند، من تعجب دارم از اینکه چرا آنها بجنگل سِرِس ْ پناه نبردند و نخواستند در نزدیکی معبد این ربهالنوع بمیرند و در جای غیر مقدس معدوم گردیدند. اگر جایز است، که شخص حسیات خود را راجع به امور آسمانی ابراز کند، من عقیده دارم، که ربهالنوع نگذاشت آنها داخل محل او گردند، چه آنها معبداو را در اِلوزیس سوزانده بودند». (کتاب 9، بند64).بعد مورخ مذکور گوید: « ارته باذ پسر فرناس، که در ابتدا با ماندن مردونیه در یونان موافق نبود، پس از اینکه دید مردونیه بدلایل او راجع بجنگ نکردن با یونانیان گوش نمیدهد، مصمم شد، که چنین کند: چون او سردارقسمت مهمی بود که عده اش به 40000 نفر میرسید، پس ازاینکه جنگ شروع شد از آنجا که نمیدانست نتیجه ٔ جنگ چه خواهد بود، به سپاهیانی که در تحت فرمان او بودند، امر کرد از او پیروی کنند و خودش پیش افتاده چنان وانمود که میخواهد در جنگ شرکت کرده حمله برد، ولی قدری، که پیش رفت و دید، که پارسیها فرار میکنند، شتابان بطرف ولایت فوسی دیان حرکت کرد، تا زودتر خود را به هلس پونت برساند». از این جای کتاب هرودوت صراحهً استنباط میشود، که این سردار از راه ضدیت با مردونیه از دخول در جنگ خودداری کرده و بموقع بجنگ وارد نشده، تا ببیند که فتح با کدام طرف است. اگر با پارسیها شد، حرکت کرده در جنگ شرکت کند والاّ راه فرار پیش گیرد و وقتی که دیده، پارسیها از طرف لاسدمونیها سخت در فشارند، حرکت کرده به این عنوان که به کمک آنها میرود، ولی بعد که قدری پیش رفته، راه را کج کرده و به طرف هلس پونت روانه شده والاّ (اگر ضدیت با مردونیه نداشت) بایستی بموقع داخل جنگ گشته یا لااقل با عده ٔ 40000 نفری راه را بر فراریها بسته آنها را به دشت نبرد برگردانیده باشد. منبع یونانی گوید: «یونانیهای ب ِاُسی مدتی مدید با آتنیها جنگ کردند، ولی سایر یونانیها، که هواخواه شاه بودند، عمداً خود را ترسو نشان دادند. از اهالی تب، آنهائی که طرفدار پارسیها بودند، با حرارت جنگیده بقدری پا فشردند، که سیصد نفر از اعاظم و مردان دلیر آنها بدست آتنی ها کشته شدند، ولی آنها هم بالاخره فرار کرده به شهر تب پناه بردند. کلیهً متحدین یونانی پارسیها که جمعیتشان به هزاران نفر میرسید، کار درخشانی نکردند و بی اینکه جنگ کنند، رو به فرار گذاشتند. فرار خارجیها دلیل نفوذ پارسیها نسبت به آنها است: اگرآنها قبل از اینکه داخل جنگ شوند، فرار کردند، از این جهت بود، که لشکر پارسی سرمشق بدی برای آنها گردید. نتیجه این شد، که به استثنای سواره نظام و مخصوصاًسواره نظام ب ِاُسی تمام قشون فرار کرد. سواران ب اسی به فراریها کمک میکردند. توضیح آنکه، چون یونانیها فراریهای پارسی را میراندند و میکشتند، جنگیهای ب ِاُسی همواره به آنها نزدیک شده از دوستان خود که مورد تعقیب یونانیها واقع شده بودند، حمایت میکردند، در حالی که خارجیها فرار میکردند، به یونانیهائی که در اطراف معبد ژونن اردو زده و در جنگ شرکت نکرده بودند، خبر رسید، که جنگ روی داد و پوزانیاس فاتح شد. بر اثر این خبر کُرنتی ها، مگارها و فلیاسیانها فرار کرده بعضی از راه کوهپایه و برخی از راه جلگه به معبد سرس رفتند و، چون سواره نظام تب دید، که آنها با صفوف مشوش بطرفی می شتابند، حمله کرده 600 نفر را از آنها بزمین افکند و مابقی را تا کوه سی ترون تعقیب کرد. اینها کشته شدند بی اینکه افتخاری حاصل کرده باشند. پارسیها و تمام خارجیها فرار کرده پناه به سنگرهای خود بردند و بقدری که توانستند، به استحکام آن پرداختند بعد، وقتی که لاسدمونیها نزدیک شدند، حمله به دیوار شروع شد. حملات اینان سخت و دفاع آنان کمتر از حملات لاسدمونیها نبود و عده ای زیاداز اینها کشته شدند زیرا پارسیها از این جهت که لاسدمونیها از فنون محاصره بهره نداشتند، فایق بودند ولی وقتی که آتنیها رسیدند، حملات سخت تر گردید و بطول انجامید. بالاخره بواسطه ٔ شجاعت و استقامت آتنیها قسمتی از دیوار خراب شد و یونانیها داخل اردوگاه گردیدند یونانیهای تژه اول کسانی بودند، که داخل شده خیمه ٔ مردونیه را غارت کردند. در میان اشیاء دیگر آخورهای اسبهای او که از مفرغ ساخته شده و در نهایت زیبائی بود، مخصوصاً جلب توجه کرد و این آخورها را به معبد می نرو آله آ هدیه کردند. اماغنایم دیگر را بجائی بردند که سایر غنائم را یونانیها در آنجا جمع کرده بودند. وقتی که دیوار خراب شد، خارجیها بپراکندند و کسی شجاعت سابق خود را بخاطر نیاورد از وحشت و اضطرابی، که از محصور شدن یک جمعیت زیاد در جای کوچکی حاصل شده بود، محصورین بقدری کم مقاومت نشان دادند که از 300000 نفر به استثنای آن 40000 نفر، که با ارته باذ رفته بودند، فقط 3000 نفر جان بدر بردند». (کتاب 9، بند 70). بعد هرودوت گوید: «تلفات لاسدمونیها فقط نودویک نفر بود و تلفات اهالی تژه شانزده و کشتگان آتنی پنجاه ودو» و حال آنکه چند سطر بالاتر گفته، که حملات لاسدمونیها شدید بود و چون ازفن محاصره بی بهره بودند، تلفات زیاد میدادند. این هم مسلم است که محاصرین در موقع حمله خیلی بیش از محصورین تلفات میدهند در باب اشیائی، که یونانیها غارت کردند هرودوت در اینجا همان آخورهای مفرغ را ذکر کرده، ولی از منابع دیگر یونانی معلوم است، که صندلی مردونیه پایه های نقره داشته و قمه ٔ او سیصد دریک (1200 تومان به پول امروز) میارزیده. این دو شی ٔ نصیب آتنیها گشت و اینها آن را در خزانه ٔ ارگ آتن برای افتخار نگاهداشتند خزانه دار ارگ که گلوس ِتِس نامی بود، این دو شی ٔ نفیس را بعدها دزدید. موافق منبع یونانی پیاده نظام پارس و سواره نظام سکائی و مردونیه از تمام افراد قشون ایران بهتر جنگیدند و در میان یونانیهااهالی تژه و آتنی ها دلاوری نشان دادند ولی لاسدمونیهااز آنها بهتر جنگیدند، زیرا اینها با بهترین قشون ایران طرف بودند. هرودوت گوید: «آریستودم از تمام یونانیها بهتر نبرد کرد، زیرا او در جنگ ترموپیل فرار کرده بود. بعدها وقتی که از مردان جنگ پلاته مذاکره شد، اسپارتیها، یعنی مردمی که پهلوی او ایستاده بودند، شهادت دادند، که آریستودم برای شستن لکه ٔ بی شرافتی مذکور، با این نیت از صف خارج شد، که جنگ کند و کشته شود و کارهای حیرت آور کرد، تا افتاد بعد گفتند، که پوسیدونیوس هم رشادت های حیرت انگیز کرد، ولی نیت کشته شدن را نداشت و بنابراین افتخار دومی بیش از اولی است. چنین گویند، ولی شاید حسد در این حرفها بهره ٔ زیاد داشته باشد. بالحاصل برای تمام اشخاصی، که رشادتها کرده بودند، یونانیها افتخارات زیاد قائل شدند ولی آریستودم را مستثنی داشته گفتند، که او در جستجوی مرگ بود، تا لکه ٔ بی شرفی را از خود پاک کرده باشد. مان تی نیان وقتی رسیدند، که جنگ خاتمه یافته بود و خواستند تلافی حرمان خود را کرده ارته باذ را تعقیب کنند ولی لاسدمونیها مانع شدند. پس از آن اینها با تأسف به خانه های خود برگشته سرکرده های خود را اخراج کردند. اهالی اِلِه هم بعد از آنها آمدند و بعد با تأسف بخانه های خود برگشته سرکردگان خود را بیرون کردند. لام پن نامی از اهل اژین نزد پوزانیاس سپهسالار لشکر یونانی رفته گفت: «افتخاری تو تحصیل کرده ای، که تا حال نصیب هیچیک از یونانیها نشده و باید برای تکمیل آن تلافی کاری را، که خشایارشا با لئونیداس کرده، بکنی و دست مردونیه را ببری » پوزانیاس جواب داد: «از عنایتی که نسبت به من داری متشکرم و قدر آن را میدانم، ولی، پس از اینکه مرا این قدر بلند کردی، حالا میخواهی پست کنی، که پند میدهی مرده ای را توهین کنم. این کار شایسته ٔ خارجی ها است نه یونانیها. اینهمه کشته، که می بینی برای انتقام لئونیداس کافی است. برو و دیگر چنین نصایحی بمن مده و خشنود باش، که مجازات نمیشوی ». بعد پوزانیاس حکم کرد، که کسی دست به غنائم نزند ودستور داد آن را در جائی جمع کنند. ایلوت ها در اردوگاه متفرق شده بجستجوی اشیاء پرداختند و چیزهائی، که یافتند از این قرار بود: خیمه هائی، که از زر و سیم بافته بودند، تخت خوابهای مطلا و مفضض، کاسه ها و آبخوریها و سایر اشیاء که برای آشامیدن آب بکار میبرند وتماماً از طلا بود، دیگهای طلا و نقره، که در کیسه ها جا داده و بر ارابه ها استوار کرده بودند. ایلوت ها ازکشتگان طوق ها و یاره ها و قمه های زرین را خارج کرده نگاه میداشتند و فقط اشیائی را نشان میدادند، که نمیتوانستند پنهان کنند. اشیاء مسروقه را به اهالی اژین فروختند و ثروت اهالی مزبوره از این راه بود، که طلارا به قیمت برنج میخریدند. غنائم را چنین تقسیم کردند: یک ده یک برای خدایان موضوع کرده باقی را که بقول هرودوت، عبارت بود از زنان و اسبان و چهارپایان و طلا و نقره و اشیاء قیمتی بین یونانیها برحسب لیاقتی، که نموده بودند، تقسیم کردند و سهم پوزانیاس ده یک اموال مزبور بود بعد هرودوت گوید: «گویند، وقتی که خشایارشا از یونان رفت، اثاثه ٔ خود را، که عبارت از ظروف طلا و نقره و قالیهای رنگارنگ بود، برای مردونیه گذاشت و وقتی که پوزانیاس این ثروت را مشاهده کرد، خبازان و آشپزان مردونیه را خواسته گفت: برای من غذائی تهیه کنید، چنانکه برای آقای خودتان میکردید. بعد، پوزانیاس بر اثر این حکم دید، که بسترهائی از زر و سیم آوردند و میزهای زرین و سیمین نهاده تمام اسباب و لوازم ضیافت درخشانی را تهیه کردند. پوزانیاس با حیرت به این ثروت و تجمل نگاه کرده بعد به خدمه ٔ خود گفت، غذائی موافق عادت لاسدمونیها برای من تهیه کنید و، چون غذا تهیه شد، از تفاوتی، که بین دو نوع غذای مزبور بود، در شگفت شده امر کرد سرداران یونانی را احضار کنند و رو به آنها کرده و گفت: یونانیها شما رااحضار کردم، تا ببینید، که این سردار پارسی چقدر دیوانه بوده، با وجود داشتن چنین میزی میخواست این میزها را هم، که به این درجه حقیر است، از ما بگیرد» ازاین حکایت و حکایات دیگر هرودوت چنین مستفاد میشود، که ایرانیان قدیم روی میز غذا میخوردند و بر صفه هائی مینشستند اگر چه هرودوت در دو جای کتاب خود این صفف را بستر گوید و برای خواننده ممکن است این گمان حاصل شود، که ایرانیهای قدیم، خوابیده غذا صرف میکرده اند ولی تصور میرود، مقصود او چیزی بوده مانند نیمکت کنونی، به این معنی که هنگام صرف غذا روی آن مینشستند و در وقت خواب بر آن میخوابیدند. مورخ مذکور گوید:«مدت ها پس از این جدال صندوقهائی مییافتند، که پر از طلا، نقره و ثروت های دیگر بود و بعدها، چون از کشتگان گوشت زایل شد، جمجمه ای یافتند، که از یک استخوان ساخته شده بود. این استخوان را اهالی پلاته با استخوانهای دیگر در جای معین جمع کردند و نیز سری یافتند، که دندانهای فک اعلی و اسفلش از آسیابی و غیر آن از یک پارچه ٔ استخوان ترکیب یافته بود و نیز استخوانهائی مشاهده کردند، که قد صاحب آن پنج ذراع بود. نعش مردونیه را یک روز بعد از جنگ دزدیدند و نمیتوانم بگویم، کی دزدید، ولی شنیدم، که چند نفر از ملل مختلفه نعش او را بخاک سپردند و اشخاصی، که این خدمت را کرده بودند از طرف آرتون تس پسر مردونیه به پاداش رسیدند. اما من نتوانستم از روی یقین بدانم، که کی نعش او را دزدیده آخرین وظیفه را نسبت به آن بجا آورد. شایع است، که دیونی سیوفان نامی از اهل اِفِس ْ این کار کرد». (کتاب 9، بند84). یونانیها پس از تقسیم غنائم ودفن مرده ها مجلس مشورتی آراسته قرار دادند، که به تب حمله کرده از اشخاصی، که طرفدار پارس بودند، انتقام بکشند. بنابراین روز یازدهم پس از جنگ پلاته به تب رسیده از اهالی تقاضا کردند، که این گونه اشخاص را به آنها تسلیم کنند و مخصوصاً تسلیم تی مه ژنیداس و آت تاژینوس را خواستند. اهالی تب جواب رد دادند و یونانیها شروع به غارت زمین های آنها کرده بعد به تخریب دیوارهای تب پرداختند. سپس تی مه ژنیداس به تبیها گفت: «اگر ما را مطالبه میکنند، تا پولی به آنها بدهید، بهتر است بدهید، زیرا ما تنها طرفدار پارس نبودیم و جمهوری این تصمیم را اتخاذ کرده بود، ولی هرگاه مقصودیونانیها پول نیست، ما نزد آنها میرویم، تا از خود دفاع کنیم ». تبی ها قبول کرده رسولی نزد پوزانیاس فرستادند، که مطلب را به آنها برساند و پس از آن آت تاژینوس فرار کرد و اطفال او را نزد پوزانیاس بردند. او آنها را مرخص کرده گفت در این سن آنها نمیتوانستند در این جنایات شرکت داشته باشند، اما سایر تبی ها با این امید نزد پوزانیاس رفتند، که بواسطه ٔ پول برائت خودشان را حاصل کنند. پوزانیاس چون از نیت آنها مطلعشد، از ترس اینکه مبادا موفق شوند، تمام قشون متحدین را مرخص کرد و تبیها را با خود به کرنت برده با شدیدترین زجرها کشت. ارته باذ، چنانکه منبع یونانی گوید، وقتی، که از لشکر مردونیه جدا شد، بطرف بیزانس شتافت. هنگامی که از تسالی عبور میکرد، اهالی با نهایت گرمی او را پذیرفتند و چون از واقعه ٔ پلاته بی خبر بودند، احوال سایر قسمتهای قشون پارس را پرسیدند. ارته باذ دید، که اگر حقیقت را بگوید، مورد حمله خواهد شد.بنابراین جواب داد من برای انجام امر مهمی بطرف مقصد میشتابم و بزودی قشون مردونیه، که از عقب من حرکت میکند، خواهد رسید. این لشکر را خوب پذیرائی کنید و بدانید، که هیچگاه پشیمان نخواهید شد. بعد با عجله از تِسّالی گذشته به مقدونیه درآمد، از آنجا به تراکیه رفته و راه را میان بر کرده خود را به بیزانس رسانید و از راه هلس پونت به آسیا گذشت. در این حرکت ارته باذ از پلاته تا هلس پونت عده ای زیاد از قشون، چه از گرسنگی و چه از حمله ٔ اهالی تراکیه، تلف شد. (کتاب 9، بند 89). هرودوت گوید شایعه ٔ فتح پلاته همین که بین یونانی ها انتشار یافت دل آنها را قوی کرده باعث شد که یونانیها با حرارتی بیشتر در میکال با خطر مواجه گردند... جنگ پلاته صبح روی داد و جنگ میکال بعد از ظهر و چندی بعد معلوم شد که هردو جنگ در یک روز و در یک ماه اتفاق افتاده قبل از اینکه این خبر برسد یونانیها از بابت جنگ پلاته مضطرب بودند، چه میدانستند که جزایر هلس پونت جایزه ٔ فتح فاتح خواهد بود. (هرودوت کتاب 9 بند100- 101). شرح مذکور از حسیات مذهبی و ملی هرودوت ناشی شده زیرامحقق نیست که جنگ پلاته و میکال در یک روز واقع شده باشد و بعض محققین عقیده دارند که جنگ میکال بر اثر فتح یونانیها درپلاته وقوع یافته است. عدم بهره مندی ایرانیها در بعض جنگها نه از ترس و عدم شجاعت آنها بوده بل از این دو جهت: اولاً اسلحه شان بقدر کفایت خوب و محکم نبود و غالباً فاقد اسلحه ٔ دفاعی بودند بنابراین با اینکه در بعض موارد مانند جدال پلاته نیزه و زوبین را از دست دشمن میربایند بالاخره از زیادی تلفات مجبور میشوند عقب بنشینند. ثانیاً چون سپاهیان غالبا" چریکی بودند نظم و اطاعت نظامی در میان آنان استوار نبود زیرا در اکثر موارد پس از اینکه سردار بخاک می افتد یا شاه از میدان جنگ خارج میشود تمام سپاه رو بهزیمت میگذارد و حال آنکه جنگ دارد ببهره مندی ایرانیها خاتمه می یابد شکی نیست که اگر در این موارد سپاه ایران عادت کرده بود بجای سردار مقتول سرداری دیگر در جای او بیند یا بجای شاه سپهسالاری را در بسیاری از جنگها مخصوصاً در جنگ پلاته و گوگمل بهره مندی با سپاه ایران میشد.

فارسی به انگلیسی

حل جدول

چریکی

جنگهای نامنظم

مترادف و متضاد زبان فارسی

چریکی

مربوط به چریک، چریک‌وار، جنگ‌های نامنظم

واژه پیشنهادی

جنبشی چریکی در مکزیک

زاپاتیستا

زاپاتیستا

زاپاتیستا

فرهنگ معین

حشر

گروه، دسته، ارتش نامنظم و چریکی. [خوانش: (حَ شَ) [ع.] (اِ.)]

مخفف اصطلاحات انگلیسی

ELN Ejército de Liberación Nacional

دومین سازمان چریکی چپ کلمبیا که هیچوقت با دولت مرکزی حاضر به مذاکره نشده‌است ارتش آزادیبخش ملی (ای-ال-ان ELN) نام دارد که با در اختیار داشت بیش از ۵۰۰۰ نفر چریک مسلح عمدتأ در مناطق نفت خیز فعال است.

این سازمان لوله‌های صدور نفت را هدف نظامی اعلام کرده و از سال ۱۹۸۰ تا سال ۲۰۰۳ بیش از ۹۵۰ بار لوله‌های صدور نفت را مورد حمله و تخریب قرار داده‌است. در خلال سالهای (۲۰۰۴-۲۰۰۵)، خط لوله نفتی در استان اروکا حداقل در دویست مورد هدف حمله چریک‌های چپگرای کلمبیا قرار گرفته‌است.

معادل ابجد

چریکی

243

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری