معنی چلو
لغت نامه دهخدا
چلو. [چ ِ / چ ُ ل َ / لُو] (اِ) چلاو. (ناظم الاطباء). خشکه برنج. غذایی که از برنج سازند و با خورشها خورند. در تداول عامه، خوراکی است که از برنج خالص با روغن یاکره پزند و آن را با کباب یا خورش دیگر خورند. مطبوخ برنج بدون آنکه با چیزهایی از قبیل ماش و عدس و رشته و نظایر اینها مخلوط باشد. و رجوع به چلاو و چلوکباب و چلوکبابی و چلوی شود.
چلو. [] (اِخ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از قلاع بجنورد است که درکنار رودخانه ٔ سیم بار واقع شده و زراعتش از آب این رودخانه مشروب میشود. این آبادی هوایی گرمسیری و شصت خانوار سکنه دارد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 256).
چلو. [چ ِ] (اِخ) دهی از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز که در 42 هزارگزی خاور قلعه زراس واقع است. جلگه و گرمسیر است و 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش گندم، جو و برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
چلو. [چ ِ ل ُ] (اِخ) دهی از دهستان دهو بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 12 هزارگزی باختر میناب و 4 هزارگزی باختر راه مالرو سیریک به میناب واقع است. جلگه و گرمسیر است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش خرما. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چلو. [چ ِ ل ُ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان کوَشک بخش بافت شهرستان سیرجان که در 85 هزارگزی جنوب خاور بافت بر سر راه فرعی بافت به اسفندقه واقع است و8 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چلو. [چ ِ ل ُ] (اِخ) دهی از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 30 هزارگزی شمال باختر اردل واقع است. کوهستانی و معتدل و دارای جنگل است و 455 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه. محصولش غلات آبی و دیمی، انگور، گردو و گوجه. شغل اهالی زراعت و زغال سوزی، صنایع دستی بافتن قالی و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فرهنگ معین
(چُ یا چِ لُ) [هند.] (اِ.) برنج پخته و آبکش شده که با خورش خورند.
فرهنگ عمید
برنج پخته و آبکششده که آن را با خورش یا کباب میخورند،
حل جدول
برنج پخته
فارسی به انگلیسی
Rice
فارسی به ترکی
pirinç pilavı
گویش مازندرانی
چاله ی پرآب – چاه آببا ادوات و چرخ آب کشی
فرهنگ فارسی هوشیار
غذایی که از برنج سازند و با خورشها خورند
معادل ابجد
39