معنی چمچه

لغت نامه دهخدا

چمچه

چمچه. [چ ُ / چ َ چ َ / چ ِ] (اِ) قاشق و کفگیر کوچک. (آنندراج). ملاغه و ملعقه و کفگیر. (ناظم الاطباء). چمچم. خَطیفَه. (منتهی الارب):
غریبی گرت ماست پیش آورد
دوپیمانه آبست و یک چمچه دوغ.
سعدی.
آن دیگ لب شکسته ٔ صابون پزی ز من
آن چمچمه ٔ هریسه و حلوا از آن تو.
وحشی.
ز طباخی او شدم غصه خور
دلی دارم از غصه چون چمچه پر.
وحید (از آنندراج).
و رجوع به چمچم و ملاغه و کفگیر شود. || در لهجه ٔ قزوین، به معنی خاک انداز. || در لهجه قزوین، قاشق چوبی بزرگ. || جام و پیاله ٔ چوبین. (ناظم الاطباء).


چمچه ساز

چمچه ساز. [چ ُ / چ َ / چ ِ] (نف مرکب) آنکه چمچه بسازد. (آنندراج). سازنده ٔ چمچه:
چو قاشق ز طنبور آری بدست
دل چمچه سازان پذیرد شکست.
طغرا (از آنندراج).
رجوع به چمچه شود.


چمچه زدن

چمچه زدن. [چ ُ/ چ َ / چ ِ زَ دَ] (مص مرکب) برهم زدن غذا را در دیگ بوسیله ٔ چمچه. تسویط حلوا در دیگ تا بروغن افتد.
- امثال:
دیشب همه شب چمچه زدی کو حلوا.
و رجوع به چمچه شود.

فارسی به انگلیسی

چمچه‌

Ladle, Scoop

فارسی به ترکی

فرهنگ عمید

چمچه

کفگیر، ملاقه، قاشق بزرگ: غریبی گرت ماست پیش آورد / دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ (سعدی: ۸۱)،

فرهنگ فارسی هوشیار

چمچه ساز

آنین ساز (صفت) آنکه چمچه ها سازد سازنده چمچه.


چمچه

قاشق و کفگیر کوچک


چمچه زدن

(مصدر) برهم زدن غذا در دیگ بوسیله چمچه.


هردیگی چمچه

(اسم) آنکه درخوراک وگذران سربار دیگرانست طفیلی.

فارسی به عربی

چمچه

ملعقه

فرهنگ معین

چمچه

(چَ یا چُ یا چِ) (اِ.) کفگیر، قاشق بزرگ.

حل جدول

چمچه

قاشق بزرگ

کفگیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

چمچه

کفگیر، ملعقه، قاشق، آبگردان، ملاقه

گویش مازندرانی

چمچه

از ابزار بنایی

فارسی به آلمانی

چمچه

Löffel (m)

معادل ابجد

چمچه

51

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری