معنی چینه

لغت نامه دهخدا

چینه

چینه. [ن َ / ن ِ] (اِ) چنه. دانه ٔ مرغان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). دانه ای که مرغان خورند. (غیاث اللغات). علف مرغ بود. (اوبهی). دانه که مرغان خورند. آنچه از دانه و جز آن که مرغ به منقار از زمین چیند. (یادداشت مؤلف). در تداول گناباد خراسان دانه ای که به طیور دهند. دان. دانه. چیلک. رجوع به چیلک شود:
همه کارها را سرانجام بین
چو بدخواه چینه نهد دام بین.
اسدی.
جهان دامداریست نیرنگ ساز
هوای دلش چینه و دام آز.
اسدی (گرشاسبنامه)
نباشد سوی چینه آهنگ باز
نه تیهو سوی گوشت آید فراز.
اسدی (گرشاسبنامه)
وگر مرغکی کوچک آید فراز
دهدش آب و چینه به روز دراز.
اسدی (گرشاسبنامه)
همای همت، خاقانی سخن دانم
که هیچ خوشه نیرزد برای چینه ٔ من.
خاقانی.
مرغست جان عاشق و چندانش حوصله
کز هردو کون لایق او نیست چینه ای.
عطار.
نقل است که گفت در سفری بودم، صحرا پربرف بود و گبری را دیدم دامن در سر افکنده و از صحرا برف میرُفت و ارزن میپاشید. ذوالنون گفت ای دهقان چه دانه پاشی ؟ گفت مرغکان چینه نیابند، دانه میپاشم تا این تخم ببرآید و خدای بر من رحمت کند. گفتم دانه ای که بیگاه باشد کی پذیرد؟ گفت اگر نپذیرد بیند آنچه میکنم. (تذکرهالاولیاء).
مگر خدنگ تو مرغیست آهنین منقار
که هست چینه ٔ او دانه ٔ دل دشمن.
اثیر اومانی.
بی عدد لاحول در هر سینه ای
ماند مرغ حرصشان بی چینه ای.
مولوی.
مرغ جائی رود که چینه بود
نه بجائی رود که چی نبود.
سعدی (گلستان).
و بزرگان گفته اند مرغ را چینه باید و کودک راشیر. (از فتوت نامه ٔ ملاحسین کاشفی).
ترا سخن چو خوش آید ز طوطی نطقی
بده ز شکر الطاف خویش چینه ٔ او.
حسین مؤیدی دهستانی.
- چینه برچین، یا چینه درچین، صفت جوجه ای که خود به تنهائی دانه از زمین برچیند و در امر تغذیه نیازی به مادر نداشته باشد.
|| چینه دان. رجوع به چینه دان شود: چینه اش خالی شده است. || چهار دیوار. (حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی):
پر از میوه کن خانه را تا به بر
پر از دانه کن چینه را تا به سر.
ابوشکور (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی).
چینه، امروز به معنی دیوار گلین است و شعر ابوشکور را هم در فرهنگ اسدی برای خنبه شاهد آورده اند یعنی کلمه ٔچینه را خنبه خوانده اند. (یادداشت مؤلف). || در اصطلاح بنائی دیوار گلی. دیوار گلین. دیواری که از گل برآرند بی آجری و خشتی. دیواری که از گل بی خشت برآرند. دیواری از گل برآورده. (یادداشت مؤلف).در تداول گناباد خراسان آن را دای گویند. دیوار گلی که از رده های گل برآورند. در تداول شوشتر دگ و نسبوو نصبو گویند. || در اصطلاح بنائی هر مرتبه از گل باشد که بر دیوار گذارند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). هر طبقه از طبقات دیوار از گل برآمده.لاد. رده ٔ دیوار. (غیاث). رِهص، چینه ٔ بن دیوار. رمص، رسته ٔ بنا یا چینه ٔ دیوار برتر از رسته ٔ بنا باشد. (منتهی الارب). || در زمین شناسی لایه ای از سنگ که سراسر آن کم و بیش یکسان و نسبت به لایه های فوقانی و تحتانی آن مشخص باشد. طبقه ای از زمین. (از لغات مصوب فرهنگستان).

چینه. [ن َ / ن ِ] (اِ) اسم است از کلمه ٔ چین (از مصدر چیدن) در مقام تخصیص نوع از جنس. رجوع به چین شود.
- خارچینه، خارچین. ابزار خارکن.
- موچینه، موچین. آلت کندن موی از رخسار.

فرهنگ معین

چینه

دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد، دیوار گلی، هر طبقه از دیوار گلی. [خوانش: (نِ) [په.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

چینه

دانه‌ای که پرندگان می‌خوردند،
نوعی دیوار گِلی که سنگ و آجر در آن به ‌کار نمی‌رود و لایه‌های آن را تکه‌تکه بر روی هم می‌چینند،
هر لایه از دیوار گِلی، دای،
(زمین‌شناسی) هر ‌طبقه از زمین که از لحاظ آثار و بقایا مربوط به یک دوره است،

حل جدول

چینه

دانه، حصار گِلی، دیوار گِلی، طبقه، قشر، لایه

مترادف و متضاد زبان فارسی

چینه

دانه، حصار گلی، دیواره گلی، دیوار گلی، طبقه، قشر، لایه

فارسی به انگلیسی

چینه‌

Birdseed, Layer, Partition, Stack

فارسی به عربی

چینه

طعم

گویش مازندرانی

چینه

حصار یا دیوار گلی، دانه ی پرندگان

فرهنگ فارسی هوشیار

چینه

(اسم) دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد، هر طبقه از دیوار گلی، دیوار گلی، قسمتی از ساختمان پوسته جامد کره زمین که دارای ساختمان مشابه از لحاظ مواد ترکیبی است و آثار و بقایای فسیل شناسی آن مربوط بیک زمانست طبقه زمین.

فارسی به ایتالیایی

چینه

strato

فارسی به آلمانی

چینه

Koeder, Masc. [noun]

معادل ابجد

چینه

68

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری