معنی کار
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
آن چه از شخصی یا شیئی صادر شود، آن چه که کرده شود، فعل، عمل، پیشه، شغل، سعی و جهد، رزم، جنگ، کشت، زراعت، مسئولیت، وظیفه، گرفتاری، دشواری، وضعیت، حال، حادثه، پیشامد، صنعت، هنر، ممارس [خوانش: (اِ.)]
(ص فا.) در ترکیب به معنی کارنده و کشت کننده آید: برنج کار، گلکار.
و بار (رُ) (اِمر.) مشغولیت، معامله، شغل، کسب.
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پیشه، حرفه، شغل، کسب، مشغله، نقش، وظیفه، منصب، عمل، فعل، کردار، امر، ماجرا، ساخت، صناعت، تقدیر، سرنوشت، مرگ، اتفاق، پیشامد، حادثه، ماوقع، مساله، موضوع،اثر، هنر جنگ، کارزار، کشتوکار 31 کاسبی
فارسی به انگلیسی
Act, Action, Activity, Affair, Billet, Business, Calling, Career, Doing, Duty, Effort, Employment, Enterprise, Errand, Function, Handiwork, Ism _, Job, Labor, Line, Measure, Métier, Work, Occupation, Office, Operation, Opus, Place, Play, Position, Post, Role Or Rôle, Service, Situation, S
فارسی به ترکی
çalışma, iş
فارسی به عربی
تعیین، شغل، شیء، عمل، قبضه، قضیه، مقترح، مهمه، نشاط، هوایه، واجب
تعبیر خواب
اگر بیند کار دنیا میکرد، دلیل که کار آخرتش در نقصان بود.
اگر بیند کار آخرت کرد، دلیل که کار آخرتش راست بود. اگر بیند کار دنیای او راست شده بود. دلیل که اجلش نزدیک است. اگر به خلاف این بیند، دلیل که عمرش دراز بود.
- محمد بن سیرین
اگر کار دنیایی او به درستی برنیامد به غایت نیکو بود.
- امام جعفر صادق علیه السلام
ترکی به فارسی
گویش مازندرانی
کار، بکار پسوندی فاعلی
فرهنگ فارسی هوشیار
آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل و کردار، امر، شان، اقدام، کردار، رفتار
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Arbeit, Karma [noun], Sache, Belegschaft [noun], Betriebszeit (f), Obliegenheit (f), Pflicht (f), Steuer (m), Taetigkeit, Faust (f)
واژه پیشنهادی
اعمال
معادل ابجد
221