معنی کارآگاه بلژیکی آفریده آگاتاکریستی
حل جدول
هرکول پوآرو
کارآگاه تخیلی بلژیکی
هرکول پوارو
خانم کارآگاه آگاتاکریستی
مارپل
کارآگاه آفریده استنلی گاردنر
پری میسن
کارآگاه داستانهای پلیسی آگاتاکریستی
خانم مارپل، هرکول پوآرو
آفریده
مخلوق
کارآگاه آفریده آرتور کانن دویل
شرلوک هولمز
لغت نامه دهخدا
آفریده. [ف َ دَ / دِ] (ن مف، اِ) خلق شده. خلقت شده. مخلوق. خلق. مقابل آفریننده، خالق:
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه ای است که هیچ آفریده نگشاده ست.
حافظ.
همه از آفرینش برگزیده
همه از نور یک ذات آفریده.
طالب آملی.
|| بریه. (زمخشری) (دهار). خلیقه. وری. انام. (زمخشری). خلق.
- آفریده ای، هیچ آفریده، اَحدی. یک تن. دیّاری. کسی. هیچ کسی. یک کس. آفریدگاری: که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد... نتواند بود. (کلیله و دمنه). نذر کردم که بدین گناه هیچ آفریده ای را مکافات نکنم. (تاریخ طبرستان). هیچ آفریده با اصفهبد نمانده بود جز تنی چند از... (تاریخ طبرستان). آفریده ای در اینجا نیست، دیّاری.
|| بشر. (زمخشری): شهنشاه موبدان را گفت در رأی ما نبود که ما نام شاهی بر هیچ آفریده نهیم در ممالک پدران خویش. (تاریخ طبرستان).
کارآگاه
کارآگاه. (ص مرکب) کارآگه. منهی باشد که اخبار باز رساند. (صحاح الفرس). کسی را گویند که از حقیقت کار آگاه و باخبر باشد و مردم صاحب فراست و منهی را نیز گویند یعنی مردمی که اخبار باطراف برسانند و قاصد و جاسوس رانیز گفته اند. (برهان). هوشیار و آگاه از کار و بمعنی منهی که اخبار باز رساند. (انجمن آرای ناصری). منهی. خبره. پلیس مخفی. (فرهنگستان). مشرف. بازرس آگاهی. پلیس خفیه:
در فضای شرق و غرب از حزم او
سال و مه منهی و کارآگاه باد.
ابوالفرج رونی.
سوی جاهش سهم غیرت تیز تاز
چون خرد منهی و کارآگاه باد.
سنائی.
|| منجم را نیز کارآگاه میگویند. (برهان) (ناظم الاطباء). || مورخ. (ناظم الاطباء). || صیرفی. (یادداشت بخط دهخدا). || اصحاب فراست و اهل تجربه. (برهان).
بلژیکی
بلژیکی. [ب ِ] (ص نسبی) منسوب به بلژیک. از بلژیک. و رجوع به بلژیک شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) مخلوق خلق شده از نیستی هست گردیده.
فرهنگ معین
(فَ دِ) [په.] (ص مف.) مخلوق، خلق شده.
فرهنگ عمید
خلقشده، مخلوق، کسی که از نیستی به هستی آمده،
مترادف و متضاد زبان فارسی
خلق، ساخته، مخلوق، مصنوع،
(متضاد) آفریدگار، آفریننده
واژه پیشنهادی
ساخته
معادل ابجد
2743