معنی کارآگاه علوی
حل جدول
سریالی از حسن هدایت
کارآگاه علوی ، روز سرنوشت
سریالی از حسن هدایت
بازیگر سریال کارآگاه علوی
یوسف مرادیان
کارگردان سریال کارآگاه علوی
حسن هدایت
لغت نامه دهخدا
کارآگاه. (ص مرکب) کارآگه. منهی باشد که اخبار باز رساند. (صحاح الفرس). کسی را گویند که از حقیقت کار آگاه و باخبر باشد و مردم صاحب فراست و منهی را نیز گویند یعنی مردمی که اخبار باطراف برسانند و قاصد و جاسوس رانیز گفته اند. (برهان). هوشیار و آگاه از کار و بمعنی منهی که اخبار باز رساند. (انجمن آرای ناصری). منهی. خبره. پلیس مخفی. (فرهنگستان). مشرف. بازرس آگاهی. پلیس خفیه:
در فضای شرق و غرب از حزم او
سال و مه منهی و کارآگاه باد.
ابوالفرج رونی.
سوی جاهش سهم غیرت تیز تاز
چون خرد منهی و کارآگاه باد.
سنائی.
|| منجم را نیز کارآگاه میگویند. (برهان) (ناظم الاطباء). || مورخ. (ناظم الاطباء). || صیرفی. (یادداشت بخط دهخدا). || اصحاب فراست و اهل تجربه. (برهان).
علوی
علوی. [ع َ ل َ] (اِخ) عبدالسلام بن عمر علوی حسنی. رجوع به علوی حسنی شود.
علوی. [ع َ ل َ] (اِخ) محمدطیب بن محمدصالح بن محمد عبداﷲ علوی مکی. رجوع به علوی مکی شود.
علوی. [ع َ ل َ] (اِخ) احمدبن زین بن علوی بن احمد. از متصوفه ٔ حضرموت. رجوع به علوی حبشی شود.
علوی. [ع َ ل َ] (اِخ) محمدبن حسین بن عبیداﷲبن حسین علوی شریف، مکنی به ابوعبداﷲ. رجوع به علوی شریف شود.
علوی. [] (اِخ) ابن سیداحمدبن عبدالرحمان سقاف شافعی. رجوع به علوی سقاف شود.
علوی. [ع َ ل َ] (اِخ) میر محمدطاهر. شاعر. رجوع به علوی کاشانی شود.
علوی. [ع َ ل َ] (اِخ) عبدالسلام الضریربن سلطان محمدبن عبداﷲبن اسماعیل علوی حسنی. رجوع به علوی حسنی شود.
علوی. [ع َ ل َ] (اِخ) عبدالصمدبن عبداﷲ علوی دامغانی، ملقب به شمس الدین. رجوع به علوی دامغانی شود.
علوی. [ع َ ل َ] (اِخ) علی بن عبداﷲبن احمد علوی حنفی. ادیب مصری. رجوع به علوی حنفی شود.
فرهنگ معین
مخبر، جاسوس، پلیسی که لباس شخصی به تن می کند. [خوانش: (ص مر.)]
معادل ابجد
364