معنی کارپرداز
لغت نامه دهخدا
کارپرداز. [پ َ] (نف مرکب، اِ مرکب) کارکن. (آنندراج). || رئیس مباشرت و ملزومات. (فرهنگستان). رئیس اداره ٔ کارپردازی. || قونسول. (ناظم الاطباء). || (در اصطلاح وزارت خارجه ٔ قدیم) آنگاه که حق قضاء قونسولها در ایران بر جای بود دولت ایران در هرشهری از ایران یک یا چند تن مأمور داشت بنام «کارپرداز» مقابل قونسولهای دیگر در آن شهر و کار او دفاع از حقوق احدالمتداعیین بود آنگاه که ایرانی باشد.
فرهنگ معین
(پَ) (ص.) مباشر، مأمور کار - پردازی.
فرهنگ عمید
کارپردازنده، آنکه اجرای کاری یا فراهم ساختن وسایل کاری به عهدۀ او است،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پیشکار، عامل، قنسول، کنسول
فرهنگ فارسی هوشیار
کارکن، رئیس مباشرت و ملزومات
معادل ابجد
435