معنی کارگردان سریال راه دررو

واژه پیشنهادی

راه دررو

مفر، گریزگاه


کارگردان سریال چشم به راه

اصغر فرهادی

لغت نامه دهخدا

دررو

دررو. [دَرْ، رَ / رُو] (اِمص مرکب، اِ مرکب) در تداول عامه، مخرج. بیرون شد. بیرون شو: این کوچه در رو ندارد؛ بن بست است. (یادداشت مرحوم دهخدا). || پیشرفت. نفاذ. نفوذ در کلام. نفاذ امر: احکام یا حرفهای او دررو ندارد. حرفش همه جا دررو دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِ مرکب) بازار. بازار فروش. رواج. روایی. رونق. گرمی بازار: دررو نداشتن، کاسد بودن: این متاع در طهران دررو ندارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).

دررو. [دَ] (اِخ) دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور واقع در 6 هزارگزی شمال قدمگاه، با 4075 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات و راه آن مالرو است.مزرعه ٔ مهرآباد جزء این ده است. این ده سابقاً موسوم به ده رود بوده. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


بی دررو

بی دررو. [دَرْ، رَ / رُو] (ص مرکب) (از: بی + در + رو) بی دررفت. بی مفر. بی مخرج. بن بست: کوچه ٔ بی دررو. رجوع به دررو شود. || (اِ مرکب) (اصطلاح فیزیک) گرمائی که در دستگاهی بکاررود و از آن هیچ کاسته نشود. (فرهنگ فارسی معین).


راه راه

راه راه. (ص مرکب) مخطط. (ناظم الاطباء). چیز مخطط معروف به راهدار: جامه و قبای راه راه، آنکه خطوط رنگین داشته باشد. (از بهار عجم). الیجه. (یادداشت مؤلف). الجه، مخفف الاجه ٔ ترکی، جامه راه راه رنگارنگ. (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری). راه را. رارا (مخفف راه راه در تداول عامه). (یادداشت مؤلف). دارای خطوط متوازی نمایان و متمایز از متن پارچه خواه برجسته و خواه غیر برجسته. دارای خطوط متوازی و متمایز از متن پارچه در جهت تار. راهدار. دارای راه: مخمل راهدار؛ کبریتی:
سری مویش از آه حسرت سیاه
سراپرده اش از فغان راه راه.
ملاطغرا (از بهار عجم).
در طریق شوق آسایش نمی یابد تنش
جامه ٔ مرد مسافر گر نباشد راه راه.
محمدقلی سلیم (از بهار عجم).
نیست از رهزن در این راهم غمی کز فیض عشق
در بر از زخمی قبای راه راهی بیش نیست.
میرزا عبدالغنی قبول (از بهار عجم).
شد از خون راه راه آخر تن خاکستری پوشم
شهیدان را لباس کربلایی اینچنین باید.
سعید اشرف (از بهار عجم).
قبای راه راهی داشت در بر
که هر راهش برد دل را به راهی.
تأثیر (از آنندراج).
- پارچه یا چیت یا قبای راه راه، پارچه و چیت و قبایی که خطوط موازی داشته باشد.
- جامه ٔ راه راه، جامه ٔ مخطط. (ناظم الاطباء).
- || رنگارنگ و الوان. (ناظم الاطباء).

فارسی به آلمانی

دررو

Abtritt (m), Ausfahrt (f), Ausgang (m), Aussteigen, Notausgang (m)

فارسی به انگلیسی

دررو

Blowhole, Outlet, Port, Vent

فارسی به عربی

دررو

خروج

فرهنگ فارسی هوشیار

دررو

بیرون شو، بن بست


بی دررو

(صفت) بن بست: کوچه بی دررو، گرمایی که در دستگاهی بکار رفته و از آن هیچ کاسته نشود.

فرهنگ عمید

بی دررو

بن‌بست،
کوچۀ بن‌بست،
آنچه راه فرار یا عبور نداشته باشد،
بخار یا حرارتی که در دستگاهی جمع شود و راه خروج نداشته باشد،

معادل ابجد

کارگردان سریال راه دررو

1413

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری